خدا جای حق نشسته. به ولله به زودی میای میگی جوری بدبخت شده، که به روز سگ افتاده.
مگه شوهرش فلج مغزیه، عیب و ایرادی داره که خوب و بد رو تشخیص نمی ده و کاری نمی کنه؟ به نظرم قضیه ترس آبرو نیست. آبروش از ناموسش مهمتره؟
شوهر تو چی؟ اگه تو تهدیدش کنی میزاری میری، دست پاچه میشه؟ حاضره کاری کنه؟ اگه رفتن دوباره رو بی فایده می دونی، لااقل ازش کم کم یه امتیازاتی بگیر.
اگه خودش اعتراف کرده که رفته پیش اون زنه، بهش بگو، یه تضمین می خوام که دیگه تکرارش نکنی. چون نمی تونم با خیانتت کنار بیام.نمی دونم چطوری ولی با خنده و خر کردن، با اجبار و تهدید، هر کدومش که جواب میده، ازش حق طلاق و حق حضانت رو ازش بگیر. کاش خونه داشت مجبور میکردی بزنه به نامت، که اگه روزی دیگه نتونستی تحملش کنی، نخوای واسه یه طلاق خشک و خالی چند سال جاده دادگاهو صاف کنی. کاش بلد بودم تخصصی کمکت کنم.با مشاوره تلفنی حتما صحبت کن و راهکار بخواه. مشاور تو دادگاها هم هست میگن که کمک می کنن.
تو مرکز سلامت هم روان شناس هست، شاید بتونه بیشتر از یه آدم معمولی کمکت کنه و راه بزاره جلو پات. تا حالا اینقد ناراحت و دلسوخته شرایط هیچ کس تو این سایت، اندازه تو نشده بودم. قلبم درد گرفته برات. خدایا اگه یه ذره، واسه روزه ای کع برای رضای تو گرفتم ارزش قائلی، یا شوهر روشنا رو برگردون ازین زن خراب، اگه قابل برگشت نیست، جفتشونو به بدترینمکافات گرفتار کن و شرشون رو از سر روشنا کم کن. الهی آمین