سخت ترین لحظه عمرم پارکینگمون آتیش گرفت
دخترم و همسرم و خودم تو پارکینگ بودیم دخترم و همسرم اونور بودن من اینور لحظه ای که آتیش گرفت نمیتونستم پیششون برم
پاهای هر سه مون تو آتیش سوخت بعد عفونت کرد و ...
.بعدشم دارییم کما بود شب رفتم ببینمش با هزار جور خواهش و دروغ و تمنا
رفتم دیدم تو تختش نیست خوشحال شدم که بردنش بخش بعد بهم گفتن که فوت شدهاون شب تا صبح زار زدم تو بیمارستان