من خودم جون دادن بابا بزرگم جلو چشمام سخت ترین لحظه زندگیم بوده که واقعا آتیش گرفتم
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید
نه عزیزم غرورم اجازه نمیده حتی بخوام گریه نمی تونم جلوشون گریه کنم حالا بخواد سر هر مسئله ای باشه فق ...
در این یک باره اگه تونستی غرورت رو بزار زیر پات
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید
دیگه فاییده ای نداره طلاق گرفتن ۸ سال پیش... و مامانمو ۷ ساله ندیدم هعیییی و همش فکر می کنم که اگر خدایی نکرده مامانم چیزیش بشه من چه خاکی تو سرم بریزم آخه
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
دیگه فاییده ای نداره طلاق گرفتن ۸ سال پیش... و مامانمو ۷ ساله ندیدم هعیییی و همش فکر می کنم که اگر خ ...
ایشالا که بتونی مادرتو ببینی
هی یه روز بارونی توی اواخر آبان با بدترین نوع خبر دادن بهت بگن که پدر بزرگت کسی که به بد ترین وضعیت بهش وابسته هستی بهت بگن که توی بیمارستان به خاطر سکته پنجم بستریه و تو با حالی خراب بری پیشش بعد از یک هفته دکتر توی چشم پدرت و عزیز دردونه پدربزرگ که خودت باشی نگاه کنه بگه کمیسیون پزشکی قطع امید کرده و تو پدرت همون جا بی پناه ترین آدم دنیا بشین کسی نباشه که زیر بغلتونو بگیره ببره یه گوشه آروم تون کنه کسی نباشه که بهش تکیه کنید و یه شبه هزار سال بار بی کسی روی دوشت بیوفته خیلی سخته بعد تویه تلخ ترین نیمه آذر پدر بزرگت بعداز بیست و اندی روز روی تخت بیمارستان جلو چشم خودت و بابات که توی این چند روز تنهاش نداشتین و همیشه پیشش بودین از پیشتون بره و غروب رفتن اون بشه طلوع غم ها گریه ها و یتیمی پدرت و که همون روز بعد از غروب پدر بزرگ حدود یک ساعت و نیم خودت و پدرت از جهان اطراف بیخبر باشید و کسی از غم شما خبر نداشته باشه چه سخته موقعی که به همه بگی که پدر بزرگ مرخص شده داره میاد خونه بجای خودش دسته گل ببری سخته خیلی سخت لطفاً برای پدر بزرگم که هفت ماهه که ندارمش فاتحه بخونید
من شاعرم ؛ ملقب به نامیرا🩵 اشعار عاشقانه میگم بدون اینکه طعم عشق رو چشیده باشم ؛ دوستدار ادبیات پارسی☘️ پایه ی بحث های فلسفی و ادبی👌با اعتقادات متفاوت و اندکی سنت شکن💥 اگه ساز سنتی میزنید من قطعا طرفدارتونم🪕 در حد تجربیات و دانشم سعی میکنم مفید واقع بشم🫂 آتشی باشیم برای ققنوس روحمان ؛ این خاکستر را ‹ققنوسی› دیگر در راه است...✨
کاربر قدیمی هستم از سال ۹۷😪تو ی تاپیک هایی که سوالات پیش پا افتاده میپرسن یا نشون میده طرف دانش آموزه اگه برم هم بدون هیچ نظر و لایکی ترکش میکنم ❌از روانشناسی و سوالات حقوقی سر در میارم سوالی بود بپرسید 🙏🏽مطمینم روزی استخدام رسمی میشم و بعنوان معلم رسمی مشغول به کار خواهم شد 😍رک و راست نظر میدم اعصابم ندارم 😄
یه شب ازگرسنگی داشتیم هلاک میشدیم درزدن نمیدونم کی بود درباز کردیم مواد غذایی پشت درمون بود
هیچچچچ کس از فقرمون خبر نداشت
وبدترین شب زندگیم فوت بابام بود
اهای اونی که الکی گزارشم زدی وتعلیق شدم منم همه چیو برای نی نی یار گفتم وبراشون همه جیز برملا شد تعلیقیت نوش جان ....واگذارت کردم بخدا ..۲۷ تیر ۱۴۰۲ شروع تغییرات پیش ب سوی زندگی شاد وفراموش کردن گذشته واشتباهاتم وکوتاه اومدنام وضعیف بودنم ..هرچی بود وهرچی شد دست من نبود از این ب بعدش که دست خودمه !!...دوست مجازی اره با خودتم ب خودت بیا مگه چند روز زنده ایم؟چندبار قراره متولد بشیم ؟رها کن غم وغصه رو برای شادیات وخودت ارزش قائل باش توارزشت ولیاقتت اینی نیست که هستی تغییر کن !!!گاهی زود دیر میشود !!!
به نظر اطرافیانم هیچ سختی نداشتم اما برای من وقتی بود که فهمیدم پدرم اونقدرا که فکر میکردم قهرمان نیس و پشتمو خالی کرد از اون لحظه دیگه هیچ چیز و هیچ وقت برام وحشتناک سخت نبوده سختی داشتما اما برام دیگه دردناک نبودن میگذشتن
منو رون بالاخره ازدواج کردیم🥰😍🥰 من شدم هرماینی ویزلی به کوری چشم حسودایی که راضی بودن من با مالفوی ازدواج کنم ولی با عشقم نه🥴😏 در ضمن هری داداشمه خجالت بکشید و اینقدر نگید کاش باهم عروسی میکردید شوهرمو خواهر شوهرم ناراحت میشن😡😡 در ضمن سوالی داشتید بپرسید اگه آقاییم اجازه بده با کمال میل جواب میدم چند تا چشم نظرم برای اینه که عشق منو آقاییم چشم نزنید👁️👁️👁️👁️👁️