اما نیمه شبی من خواهم رفت ؛
از دنیایی که مالِ من نیست، از زمینی که بیهوده مرا بدان بسته اند
و تو آنگاه خواهی دانست، خونِ سبزِ من
خواهی دانست که جایِ چیزی در وجود تو خالی ست
و تو آنگاه خواهی دانست، پرنده کوچکِ قفسِ خالی و منتظرِ من!
خواهی دانست که تنها مانده ای با روحِ خودت
و بی کسی ات را دردناک تر خواهی چشید زیرِ دندانِ غمت
غمی که من می برم
غمی که من می کشم..
و من، جاودانه به صورتِ دردی که زیرِ پوستِ توست
مسخ گشته ام.
"احمد شاملو"