از دیشب قرار گذاشتیم با خانوادم بریم منم وسیله برا شام اماده کردم الویه درست کردم و منتظر خبر از مامانم اینا
بعد نماز ظهر دیگه باید میرفتیم که تو گروه پ دادم بیست بار جواب متناقض دادن البته این مودی بودن از طرف بابامه همیشه حرفاش تغییر میکنه
هر دقیقه میگفتن یه جا بریم آخر سرم مامانم زنگ زد گفت نمیریم ما برا شام
خودتونو معطل ما نکنین
فقط میریم ی چرخی بیرون بزنیمـ
خیلی جلو شوهرم ضایع شدم ولی به رو خودم نیاوردم گفتم اتفاقا بهتر سرده هوا
شوهرمم گرفت خوابید