وای خدایا دیگ بریدممم
مگه من چندسالمه اخه این فامیلای احمقمون همش میگن داره سن ازدواجت میگذره دیگه زودتر ازدواج کن تا دیر نشده بعد مامان منم جو گیر هی گیر میده میگ مگه میخام ترشیتو بندازم ازدواج کن دیگ
انگار من خودم عقلم نمیرسه بچم هنوز موردی ک میخام وقتی پیدا نکردم برم خودمو بزارم تو دیوار تا ازدواج کنم
ای خدا من دلم میخاست درسمو بخونم برم سره کار بعدش وقتی ۲۴ سالم شد ازدواج کنم ولی دیگ خستع شدم از گوشه و کنایه های خانواده وفامیلا
تصمیم گرفتم خودمو بدبخت کنم با اولین نفری بیاد خاستگاریم ازدواج کنم تا مامانم از دست من راحت شه فقط اگ بدبختیمو دید هیچوقت حلالش نمیکنم(: