تا رسیدن به محمود آباد و خونه خاله ۴ ساعتی تو راه بودیم و یه کله خوابیدم
امیرعلی- با تو بهشتم نمیرم. هرچی داد بیداد هوار آهنگ خانم مست خواب
کش و قوسی به خودم دادم :
ببخشید خسته بودم خودت که میدونی
امیرعلی- والا ما هم کنکور دادیم ، بفرمایید اینم خونه خالت
پیاده شدم
امیرعلی از عقب چمدون من رو که مامان برام حاضر کرده بود آورد
با وارد شدن خاله بغلم کرد
فاطمه جوری بهم چسبیده بود که حس کردم دارم خفه میشم
من- ولم کن کشتیم
فاطمه- چقدر دلم برات تنگ شده بود بی شعور درس داری جواب تلفن که میتونی بدی
خاله- فاطمه عفت کلام داشته باش
خاله شدیدا روی ادب حساس بود و جلوی خاله کسی حتی کوچکترین کلمه بدی جرئت نداشت بگه
رفتیم داخل و استراحت کردیم
فاطمه باید با یکی از دوستاش میرفت بیرون عذرخواهی کرد و قرار شد تا شام بیاد
منو امیرعلی هم گفتیم تا شوهر خاله میاد میریم دریا و برمیگردیم
با ماشین تا لب دریا رفتیم و ایستاد
پیاده شدم
سه سالی بود دریا رو ندیده بودم
یه سنگینی رو سینم بود
دلم میخواست راجع بهش حرف بزنم
گفتم:
امیرعلی تو منو دوست نداری
امیرعلی- چرا اینطور فکر میکنی؟
همونجور که به دریا نگاه میکردم:
دارم فکر میکنم اگه جای من فاطمه بود بازم همینقدر خونسرد با بلایی که سر من اومد برخورد میکردی؟
امیرعلی- همون شب که خاله زنگ زد فقط توی جیغ هاش شنیدم رها. پیش تو نیومدم مستقیم رفتم پیش خود نامردش. اینقدر زدمش که دستام هنوز درد میکنن بعد این مدت. جای سالم تو صورتش نذاشتم هنوزم که فکر میکنم ناراحتم چرا کم زدمش
من که از تعجب شاخ دراورده بود:
کسی هم فهمید؟
امیرعلی- جرئت داره به کسی چیزی بگه؟ اگه سالم بودی تو هم همونقدر میزدم. حس میکنم سی سال پیر شدم
من- نه ماشالله خوب جوونی
امیرعلی ژستی به خودش گرفت و گفت:
میپسندی؟
با مشت محکم زدم به بازوش:
حساااااابی
یک هفته تمام خاله، عمو، فاطمه و امیرعلی بهترین پذیرایی رو کردن جوری که روحم تازه شد و حالم به بهترین نحو تغییر کرد.
و دوباره به تهران برگشتیم و منتظر اومدن نتایج روز ها رو سپری کردم