2777
2789
عنوان

❤️قصه زندگی رها قسمت ۳❤️

5173 بازدید | 25 پست

از اومدن امید یک هفته ای گذشته بود امتحانات خرداد شروع شده بود ولی از امیر علی هیچ خبری نبود.

خودم گوشی نداشتم با گوشی مامان هرچی بهش زنگ میزدم جواب نمیداد. پیام میدادم جواب نمیداد. شروع امتحان ها هم این وقت رو بهم نمیداد که برم خونه خاله  دنبالش.

کلافه شده بودم و این باعث شده بود از تمرکزم کم بشه

هر نیم ساعت درس میخوندم و میرفتم یه سر به گوشی مامان میزدم. 

مامان- رها فردا امتحان نهایی داری ها اینجوری داری درس میخونی؟ 

- مامان نگران امیرعلی هستم از اون هفته نه اومده نه خبری ازش شده 

مامان- من به خاله زنگ زدم‌گفت خوبه سرش شلوغه نگرانی نداره که تو درستو بخون من بهش زنگ میزنم اگه تونست یه سر بیاد.

تا تموم شدن امتحانام از امیرعلی خبری نشد

منم با وجود اینکه دلم خیلی ازش گرفته بود بی تفاوت شدم. میتونست حداقل توضیح بده که از چی ناراحته و دلیلی نداشت بیشتر از این خودمو کوچیک کنم.

بابا اینا که منتظر بودن امتحان های من تموم بشه و خانواده عمو رو دعوت کنن بهشون زنگ زدن و قرار شد فردا شب بیان خونمون.

زن عمو به مامان گفته بود اگه دعوت نمیکردید هم خودمون میومدیم امید سوغاتی آورده.

جلو اینه وایسادم لباس زرشکی با آستین سه ربع و شلوار مشکی دمپا. کلیپس بزرگ که گل زرشکی بود هم زدم به موهام و چتری هامو به یه طرف صورتم کج کردم.

پنکیکی که تازه خریده بودم رو باز کردم و با پد به صورتم زدم

چقدر صورتم بی روح شده. انگار حوصله هیچ چیز رو ندارم

لعنت بهت امیرعلی بی معرفت

دستمال مرطوب برداشتم

صورتمو پاک کردمو رفتم توی پذیرایی

سلام

عمو- سلام عمو جان چطوری

رفتم جلو، دست دادم و روبوسی کردم 

با زن عمو هم همینطور

امید جلوی پام بلند شد با کادوی دستش:

رها خانم اینم خدمت شما

من- برای منه؟😍 چرا زحمت افتادی انتظارشو نداشتم

نشستم و با عجله کاغذ رو باز کردم

واااای خدا من گوشی

اولین کاری که کردم نگاه به بابا کردم

چون شدیدا مخالف داشتن گوشی برای من بود

بابا که از نگاهم متوجه شد سری تکون داد و گفت:

ما که راضی نبودیم مثل اینکه قسمت بوده دیگه من چی بگم.

گوشی رو باز کردم سونی اریکسون . تاچ بود با یه سیم کارت هدیه

سریع سیم کارت رو انداختم و زنگ زدم به مامان

خط ۱۲

0912654....

وای خدا ایرانسل نیست

 اینقدر ذوق داشتم که یادم رفت از امید تشکر کنم

فقط تند تند نگاه گوشی میکردم

سرمو بلند کردم دیدم خیره شده به من

تازه یادم افتاد

 _ امید ممنونم خیلی زحمت افتادی خیلی دوسش دارم

امید_قابلتو نداره یادم بود پارسال گفتی بیشتر هم کلاسی هات گوشی دارن و عمو نمیذاره گفتم اگه من بگیرم شاید چیزی نگه.

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

منو لایک کن عزیزم

تجربم به دخترایی میگم که هنوز ازدواج نکردن تصمیم خیلی سختیه حرف یه عمر زندگیه نگین به پدرومادر شما نمیفهمید،نگین خودمون بهتر میدونیم؛نگین ماعاشق هم هستیم،سرشون داد نزنین ،قهر نکنین بدونید اونا پدرومادرن بهتر میدونن اگه راضی نیستن بااون شخص ازدواج نکنید چون دوران عاشقی کوتاه بعدا میفهمید که اون شما بودین که نمیفهمیدید اون وقت دیگه دیره کاش زندگی دنده عقب داشت🥺😭😭😭

بچه ها بعد مدت ها جاریمو دیدم، انقدررررر لاغر شده بود که اولش نشناختمش!
پرسیدم چیکار کرده که هم هرچیزی دوست داره میخوره هم این قدر لاغر شده اونم گفت از اپلیکیشن زیره رژیم فستینگ گرفته منم زیره رو نصب کردم دیدم تخفیف دارن فورا رژیممو شروع کردم اگه تو هم می‌خوای شروع کن.

ممنون ک تگ کردی

امید چند سالش بود؟

و اینکه کدوم کشور زندگی میکرد؟

کاتبا اسرار ایزد را رها کردم ولی زاهدا امشب دعایی کن من از خود برهم.                                                                       +پسر عموی نی نی یار 

بعد از رفتن مهمون ها 

اولین چیزی که به ذهنم رسید پیام دادن به امیرعلی بود

شمارشو  زدم توی گوشی 

اولین پیام:

سلام آقای مرادی من از دوستای زمان دانشجویی شما هستم راستش خیلی وقته خواستم حرف دلم‌ رو بزنم بهتون ولی نمیتونستم الان دل و زدم به دریا خواستم بگم من عاشقتونم و‌ بدون شما نمیتونم

ارسال

بنگ

پیام

_تو چقدر اسکلی عاشق من شدی من عاشق ادم اسکل نمیشم بای

- خاک تو سرت همینه عزب موندی.چرا جواب منو یه ماهه نمیدی بی معرفت من جز تو کسی رو ندارم خودتم اینو میدونی  و طاقچه بالا میذاری.

جوابی نداد

تا نیم ساعت

فکر کردم جواب نمیده دیگه

خواستم بخوابم که پیام اومد

- چی شده عمو گوشی گرفت برات؟ اونم قبل کنکور؟

حس کردم اگه بگم امید گرفته ناراحت میشه حالا که جوابمو داده بود نمیخواستم باز چیزی پیش بیاد

-منم خوبم شکر تروخدا شرمندع نکن اینقدر جویای احوال و امتحانات منی

امیرعلی_زبون نریز سرتق که دلم برات یه ذره شده، فردا الافی؟

من_اره

امیرعلی_ سه حاضر باش دم درم سه بشه سه و پنج دقیقه رفتما

من_😍

بلاخره بعد چند وقت یه خواب راحت کردم

چقدر دوسش داشتم

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

صبح با صدای پیام گوشی بیدار شدم

خیز برداشتم سمت گوشی فکر میکردم امیرعلی

اما پیام از شماره ناشناس بود:

سلام این شماره منه میدونم که دوست داشتی داشته باشیش گفتم خودم پیش قدم بشم. امید

من- اه خدای من یکی از آرزوهای بزرگم رو برآورده کردی 😐 وقت کردم سیو میکنم

امید- حرفت یادم میمونه رها خانم 😂😂

بعد خوردن صبحانه یه نگاه به لیستی کردم که مامان از مدارس غیرانتفایی خوب تهران دراورده بود برای پیش دانشگاهی و کلاس های تابستون از یک ماه دیگه عملا وارد پروسه کنکور میشدم و از اونجا که خانواده بابا همه دانشجو بهترین دانشگاه ها بودن انتظارات ازم زیاد بود

رفتم سراغ کتاب هام و از کتاب های دوم دبیرستان همه رو آوردم توی اتاق و مرتب چیدمشون

تخت خواب رو گذاشتم بیرون که تخت توی اتاق نباشه و فرش بابا اینارو انداختم توی اتاق خودم

حالا برای درس خوندن آماده شد

نگاهی به ساعت کردم هنوز یک ساعتی تا اومدن امیرعلی وقت بود

شلوار خاکی مانتو سبز لجنی و شال نارنجیمو پوشیدم

کرم ضد آفتابمو زدم 

کیفمو برداشتمون زدم بیرون 

یه ربع مونده بود به سه اما امیرعلی دم در بود

وقتی چشمم بهش افتاد بغضم گرفت

سوار ماشین شدم 

نمیتونستم ببینمش نگامو برگردوندم سمت شیشه

-ببینمت

با دست سرمو چرخوند

اشک تو چشمامو دید

سرمو گذاشت رو سینش

- من بمیرم ببخشید به خدا قصد ناراحتیتو نداشتم امروز همه چیز رو مفصل برات توضیح میدم فکر میکنم اینقدر بزرگ و خانم شدی که صحبت هامو ناراحتیمو درک کنی

من- تو حق نداشتی بدون اینکه بگی با من اینکارو کنی 

امیرعلی - درست میگی ولی من اینقدر عصبی بودم ترجیح دادم فرصت بدم به خودم . دربند؟

من- درکه

امیرعلی - به روی چشم 

و حرکت کردیم به سمت صحبت هایی که من رو وارد دنیایی جدید کرد.

ناشناس با رها https://harfeto.timefriend.net/17541736317138

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز