هیچکدومشون از دیدن عزرائیل حرف نمیزنن بنظر من تو مغزشون فکر میکنن مردن وگرنه هنوز زندن همش توهم هستش چون زن عموم تعریف میکرد همسایشون پیر بود میگفت تو خونه عزرائیل رو دیده بود که یه لباس بلند سیاه پوشیده داره میاد سمتش که این خانم فرار کرده بوده تو کوچه افتاده بود پاش شکسته بود که چند روز بعدش فوت کرد یکی هم تعریف میکرد موقع مرگ پدرش پیشش بوده عزرائیل اومد پیشش کت سفید پوشیده بود