یه ساعت مونده بود به سال تحویل با شوهرم دعوام شد چون دوستش داشت میومد خونمون مهمونی😐اونم یه ساعت به سال تحویل اینم بگم متاهله منم به شوهرم گفتم زنگ بزن بگو نیاد گفت که نه آخه مهمونه و فلانه یبارم تولد شوهرم بود باز ساعت ۱۲ شب پاشد اومد خونمون نزاشت تولد بگیرم😐منم کلی با شوهرم دعوام شد اونم شنیده بود صدای دعوا رو از دم در برگشته بود رفته بود شوهرمم گف پاشو برو خونه مادرت درواقع رفیقاشو بمن ترجیح میده خسته شدم از دستش زنداداشم میشه خواهرشوهرم زنگ زده گفته نمیزاشتی دوستت بیاد شوهرم گفته بود مهمونه آخه مهمون ۱۲ شبببب بسه توروخدااااا از شب عید اومدم خونه مادرم اونم عین خیالش نیس
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
بابا ايول…بابا گنده😏 بيكارِ علافي كه گزارش ميزني من مغازه سيم كارت فروشي دارم تو بزن حالا😊❤️ تعصب داشتن و افتخار كردن واسه چيزايي كه خودمون تو انتخاب و بوجود اوردنش هيچ نقشي نداشتيم ( مثل دين!قيافه!محل تولد و……)مسخره ترين كاريه كه متونيم انجام بديم ) به اعتقادات نظرات هم احترام بزاريم وسعي نكنيم عقيده كسي رو بزور عوض كنيم!!! فقط انسانيت🍃#كاربر قديمي هستم
عزیزم چجوری روش بشه به مهمون بگه نیاد خونتون یکم خودداری میکردی بد نبود
آرزو دارم ناخواسته به دست آوری آن چيزهايی را که خواسته هایت هستند… آن گونه که با خود بياندیشی : آيا کسی برايم آرزويی کرده است … ؟! هی پاک می کنم… هی می نويسم… املايم بد نيست ! از تکرار اسمت لذت می برم… ولی تو مرا جا گذاشتی بین اینهمه هیاهوی زندگی😓
رفیقاشو ترجیح نداده به ظن خودش وجدانشو ترجیح داده اون دوست ...شم باید بفهمه دم عیدی ۱۲ شب نباید رفت خونه ی کسی
در دل هر سیبی دانه ها محدودند در دل هر دانه سیبها نامحدود ،روزگاریست عجیب دانه باشیم نه سیب طرف عینک نمیزد که نگن عینکیه جلوی پاشو ندید و خورد زمین از فردا بهش گفتن چلاق .... واسه ی خودتون زندگی کنین 🌱🌱🌱