الان با کمکی که دوستای نی نی سایتی کردن آروم گرفتم
جریان دعا و جادویی جاریم خونه میاورد فک کنم تایپیک هم قبلا زدم
بخاطرش من و بچه بیخیال شد
خواهرشم پشت سر من پیچیده بود گفته بود این دوس پسر داره و فلان
جون بچمم هیچ کدوم از حرفاش صحت نداره
صبح با بچه رفته خونه مادر شوهرمینا بردار شوهرم جاریم خواهرش هم اونجا بوده ۳ ساعت نشسته اونجا
قبل رفتن هم به من گفته بود. فقط داداشم اونجا س میخواد عیدی بده به بچه
اومده بچه میگه زن عمو. عمه همه شون بودن
بهش میگم چرا به من ارزش قایل نیستی داداشت این همه زنش کارای بد کرده هواشوو نگه داشته منی که بی گناهم نمیاره عید دیدنی مادر شوهرم
میگه تو با کل طایفه مون قهری چرا ببرمت اخه
من حق دارم ناراحت باشم یا ن