یک مرحله ی خیلی قشنگ از زندگی وجود داره به نام پختگی .
تو رسما وارد تنور دنیا میشی و بعد درمیای .
وقتی از این تنور دربیای دیگه هیچ جرمی و هیچ گناهی از ادما برات غیر عادی نیست .
مثلا یه روز یهو تو یه جمعی یه نفر میگه من خیانت کردم .
یه نفر میگه من دروغ گفتم .
یه نفر میگه من دزدی کردم .
یه نفر میگه من ادم کشتم .
یه نفر میگه من دل شکستم .
من تنهاش گذاشتم و .....
هزارتا جرم و گناه کوچیک و بزرگ که جلوی چشمات تعریف میکنن و تو ، برعکس همه میگی ....
اره رفیق درکت میکنم .
بقیه بهش میگن بدبخت این چه کاری بود کردی ولی تو میگی نه ، درکت میکنم .
چون زمانی که توی تنور بودی ، تنور با اتیشش روی بدنت یه چیزی رو بهت یاد داد و اونم این بود که ادما همیشه برای همه ی کاراشون حتی بدترین کارا دلیل دارن و همیشه تحت یه شرایط خاص دست به کارهایی زدن که الان ازشون پشیمونن .
نمیدونم اسمشو میدونستی یا نه .
ولی ااگر به این حد از درک کردن ادما رسیدی که میدونی هرکس حتی بدترین ادم های دنیا همیشه ته دلشون و ته ماجرا یه حق کوچیک دارن برای کار زشتی که کردن و تو درک میکنی چون تجربه کردی .... اسمش پختگیه .
تو پخته شدی