اينو دوستم تعريف كرده برام:
ى دختره دوس پسر داشتع بعد شبا كه خانواده ميخوابيدن
پسره ميومده خونه اينا
و ميرفتن اتاق دختر تا دم دماى صب پسره ميرفته از اونجا
يه شب ،نصف شبي باباى دختر متوجه ميشه كه دخترش بيداره
در اتاقو ميزنه و مجبورش ميكنه درو باز كنه چون قفل بوده!
و پسره رو ميبينه
ميگف داداش و باباي دختر !دستاي پسره بسته بودن ب ميله بارفيكس
بعد اب جوش ميريختن روش و بلا فاصله اب يخ
چند بار اين كارو كردن بعدم چون همسايع بودن
باباي پسره فرداش مياد با كتك و اينا ميبرتش و بهشون ميگن بايد از اين محله برين وگرنه ميكشيم پسرتونو
و اونام از اونجا رفتتن