گلم من هم اینجوری بودم اوایل اما نه فیلم بلکه احساس واقعیت بود! اما شوهرم خیانت کرد! بعد که حالم بد شد و گفتم چرا؟؟ چی کم داشتم؟؟ گفت هیچی تو بهترین بودی من مریضم! و بعد از اون بارها خیانتشو تکرار کرد. با اینکه من خیلی عاشقش بودم و همیشه بروز میدادم. مثلا وقتی میرفت سر کار من موقع رفتنش کلی گریه میکردم چون دلم واسش تنگ میشد بدون اون غذا نمی‌خوردم و همیشه شبا با نوازشای من می‌خوابید و صبح با بوسه از خواب بیدار میشه و ... اما مردی که ذاتش بد باشه درست نمیشه
شوهر من میخواست پادشاه خونه باشه و من این اجازه رو بهش دادم میدونی چرا؟ چون فقط در این صورته ک من ملکه میشم اگه اون پادشاه خونه باشه تو نمیدونی چقدر بدبختی کشیدم ولی همیشه با خودم میگفتم این رو نمیتونم درست کنم برم یکی دیگه بگیرم درست نمیشه پس تمام هنرم برای زندگیم ب خرج گذاشتم
شوهر من این احترام گذاشتنم جدیدا یاد گرفته! یعنی از وقتی که با یکی دو تا از همکارانش رفت و آمد خانوادگی پیدا کردیم ، نحوه برخورد اونا با خانماشونو که میبینه اینم جلو اونا به من احترام می‌ذاره که بگه منم خوبم! در صورتی که من میفهمم فیلمه همش!. بگو عزیزم اون راز چیه؟ اگه واقعا نتیجه بده همیشه دهان میکنم هم خودتو و هم مادر بزرگ نازنینتو
تو بزرگ ترین گناه رو بخشیدی ک بزرگ ترین اشتباهت بوده چرا اینکار کردی خیانت بار ها و بار ها تکرار شده و تو همچنان با اونی ک ثابت کنی کسی برات فاتحه نمیخونه وقتی بعد خیانت بمونی همسرت فکر میکنه برای شب های جمعه بهش نیاز داری چرا نزاشتی یک بار فقط یک بار دنبالت بدویع
خانما اصلا غصه نخورید.هر مردی ی عیبی داره.پس یا نباید ازدواج کرد یا چاره ای جز تحمل اخلاقش نیست.نتیجه ازدواج همین
راز مادربزرگت چی بود؟
ببین من خودم یه دایی دارم فوق عصبیه
ولی زنش رگ خوابشو داره حتی جلوی ما سرزنش دادمیزنه
اما اون فقط قربون صدقه اش میره
داییمم واقعا دوسش داره یه بارحالش بد شد داییم داشت سکته میکرد
ولی خب اخلاق داییم که عوض نشد هنوزم همونه زنش داره باهاش کنار میاد
هیچ وقت اخلاق وشخصیت یه آدم عوض نمیشه
بعضیا فقط سرپیری به عقل میان یه کم بهتر میشن همین
دقیقا. فک کن من دیگه قیدشو زدم آخه تو دانشگاه به هم دانشجوییمون پیله کرده بود او رفت. به استادمون پیام میداد لو رفت! ب ی دختری از همکارام پیله کرده بود دختره زن پسرداییم در اومد! به دوستم پیله کرده بود دوستم بهم گفت! با زن همسایه ریختن رو هم فهمیدم! و .... دیگه بیخیالش شدم ننش باید درست تربیتش میکرد که نکرد
من تا پای جدایی رفتم اما هر بار با گریه و التماس ازم میخواست برگردم. بار آخر دیگه حکم طلاق صادر شد و فقط مونده بود جاری شدن صیغه طلاق که بخاطر بچم برگشتم . آخه بچم به شدت استرسی شده بود و هنوزم درگیر درمونشم. بچم با التماس می‌گفت مامان جدا نشو من هم تورو می‌خوام هم بابارو.
از ازدست دادن هیچ کس نترس جوری رفتار کن اونا بترسن بزار همسرت تویه خونش پادشاهی کنه در این صورت ت میتونی ملکه باشی نزار حتی بچه‌ات ب شوهرت بی احترامی کنه همیشه ب شوهرت با زبون بی زبونی بفهمون خانم خونه تویی همیشه پیشش باش تا وقتی نبودی قدرتو بدونه نزار ب نبودت عادت کنه بلد نیست چجوری رفتار کنه تو از امروز مدیر آموزشش باش و در آخر تو یک زنی خودت رو دست کم نگیر تمام احساساتت رو بروز بده نتر از غرور لعنی وقتی امروز یک گل بهت داد با تمام وجود خوشحال شو من از چند روز قبل از تولدم یا چیز های دیگه ذوغ میزنم شادم بشکن میزنم حتی بهش با دلقک بازی میگم نگی چی میخوای بخری سورپراییزه ی بار یادمه ی جا سویجی خرید نمیدونی چجور بغلش کردم ماچش کردم گف این چیه گفتم تو چیکار داری مال منه چ نازه دوست داشتم یکی بخرم ها یادم میرفت
ارسال نظر شما
جدیدترین تاپیک های 2 روز گذشته
تاپیک های به روز شده
41 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
42 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
