من دوتا بچه شیر به شیر دارم یکی سه سالشه یکی ۱۸ ماه واقعا خسته میشم ، از اینور هم همش با همسرم دعوا داریم اکثرا هم سر رابطه داشتنه،دعوای معمولی هم نه با صدای بلند و فحش و چند روز بعدشم قیافه و عذاب روحی، بخدا شبا پاشنه پام دردمیکنه انقد کار میکنم و سزپام، مثلا دو شب پیش گفت بیا منم گفتم چطور وقتی میگم بچه رو بشور یا فلان کارو کن خسته ای ولی الان خسته نیستی، ناراحت شد فردا صبح همش تیکه مینداخت حرف بارم میکرد رفت به بهونه ماشین ساعت پنج اومد منم رو ندادم بهش شروع کرد با داد و بیداد حرفهای بد زدن، رفتیم خونه مامانم عیدی بردیم یکم تنش خوابید بینمون شب رفتم گفتم بیا کلی اصرار کردم لجبازی کرد نیومد به تلافی دیشبش، آخرش من گریم گرفت من چندتا بارش کردم (منم عصبانی شدنی بد حرف میزنم واقعا مثلاً گفتم تو بی غیرتی اشک منو درمیاری) صبحش دوباره با اخم و قیافه بهم شروع شد ، مادرش اومده بود خونمون پیشش نشون ندادم دعوا شده اونم مادرشو رسوند اومد ملایم تر شده بود منم رو حساب این وقتی از بیرون اومد بعدظهر باهاش حرف میزدم ولی دیدم باز قیافه میگیره دوباره سنگین شدم، گفت بریم عیدی خواهرمو ببریم گفتم نمیام چرا بهت احترام بذارم وقتی تو با من بد رفتاری میکنی دوباره بحثمون شد با صدای بلند و حرف بد تموم شد تا الان ،
من انتظار. بیجایی دارم کمک کنه؟ یا درک کنه خسته ام؟
از وقتی بچه دومم به دنیا اومده این دعواها هست هردفعه به یه شکلی ، واقعا هم حرف بد بهم میگه سگ اینا میگه
قبلنا دعوامون میشد فرداش میومد نازمو میکشید الان دعوامون میشه یه هفته قیافه میگیره منم میخوام تموم کنم تموم نمیکنه
بیچاره بچه هامون، اگه نبودن تا حالا هزار بار خودمو کشته بودم از دستش راحت شم فقط میترسم دست نامادری بیوفتن