میدونم مادره. میدونم نباید توقع داشته باشم. میدونم باید قدرشو بدونم.
همه رو میدونم.
ولی گاهی واقعا دلم میگیره بابت رفتاراش.
قبل از اینکه خودم مادر بشم نمیفهمیدم.
اما الان تازه میفهمم چقدر در حق ما بچه هاش کم کاری میکنه.
همه الگوشون مادرشونه، من الگوم اینه که اصلا مامانم نشم.
یه سری تنبلی هاش به من ربط نداره، مربوط به خودشونه. تمیزکاری خونه رو اکثرا خواهرم یا پدرم انجام میدن. غذا هم همینطور ولی خودشم انجام میده البته. ولی کمتر.
ولی یه سری کاراش روی مخمه
مثلا میگه بیایید، میریم میبینیم هنوز غذا نذاشته.
خودم با بچه کوچیک و اینهمه خستگی کارهای خونه خودم، باید حالا غذا بذارم اونجا.
خودشم غذاهاش بی رنگ و آب و به زوور انگار پخته.
قبلا گفته بود آشپزی دوست نداره.
ولی من اصلا نمیدونم چی دوست داره.
تمیزکاری خیییلی معمولی و کم. غذا کم،
خیاطی اصصصلا ندیدم تاحالا دستش سوزن و نخ.
بقیه چیزها هم اصصلا.
یا دراز کشیده چرت میزنه، یا گوشی دستش ، یا حرف میزنیم .
کم توانه انگار. حق میدم بهش.
ولی اذیت هم میشم خب.
برای زایمانم حداقل کمک. مهمونی میگیرم حداقل کمک.
مثلا دیشب مهمونی داشتم فققط بادمجون برام خورد کرد. همین.
اونم چندبار گفتم.
خیلی کار داشتم ، میدید. ولی میرفت روی مبل میخوابید.
خواهر باردارم کارا رو کمک میکرد.
مامان خوبیه. مهربونه، به بچم خیلی محبت داره.
خدایی قدر نشناس نیستم.
ولی چکار کنم این کاراش اذیتم نکنه؟؟؟؟؟؟؟
یه مقداری از بی حالیش بخاطر کمخونی و ایناست احتمالا، حق میدم. بقیه اش ذات خودشه. اهل کار و کمک نیست.
خب آدم دلش میگیره.
مادرهای دوستامو میبینم چقدر بهشون کمک میدن، چقدر با نشاطن، دلم میگیره.
مامان من فقط میگه بیایید پیشم تنهام