سلام دوستان من بایه جاریم زیاد جورنیستم یعنی خیلی درحقم بدی کرده وچندین دفعه زمان عقدم میومدپیشم حرف ازم میکشیدومیبردبرامادرشوهرم روزخواستگاریم کیف اشوگذاشت تواتاقی که منوشوهرم صحبت میکردیم بعد متوجه شدیم روضبط صدا گذاشته بود و....الان به بهانه اینکه بچه اشومیخوادعمل کنه بیاد توشهری که من هستم حقیقتش منم اصلا دل صافی یارابطه ای باهاش ندارم الان شمابگید چیکارکنم هروقت تماس میگرفت باهام اگه دستم بندبودجوابشودیرمیدادم میرفت به مادرشوهرم میگفت جوابمونمیده ولی بعددیگه نمیگفت که من باهاش تماس گرفتم وحرف زدیم الان اعصابم خراب این میخوادباشوهرش وبچه هاش بیاد خونه من وازسراززندگیم دربیاره ووسایلمو دیدبزنه اینوهم اضافه کنم خیلی ادم ساده ودل رحم ومهربون وساکتی هستم الان نمیدونم چجوربه شوهرم بفهمونم من ازاین خانوم خوشم نمیاد که بیادخونمون راستی خونه برادرش هم اینجاست ولی انگارمیخوادفقط بیادخونه ما چون شوهرش هم ماشین نداره وبه شوهرم گفته زحمت رفت وامدمون باشماست توزمان عقدم هم چندین دفعه این خانوم به شوهرم پیامک وتماس داشته واون پیامک هارودیدم من
اگه بتونی به شوهرت بگی خیلی بهتره
چندش
من خودم مشکل پیچوندن دارم! واقعا نمیتونم راهنمایی کنم
ولی منم جات بودم ناراحت میشدم از اومدنشون
تا ميتوني وسيله هاتو از چشمش دور نگه دار خونتم اومد اصلا جوري رفتار نكن حس راحتي كنه بزار اين چندروز بگذره بره خونش عتيقه
مجبوری ک بپذیری بیاد ولی زرنگ باش
چه پیامی میداد به شوهرت؟؟؟؟ اگه اومدن محلش نده زیاد باهاش حرف نزن..یه پذیرایی ساده کن که برن
سلام احوال پرسی کن ولی حرف نزن خودت مشغول کن هرچی گفت بایه لبخند بگو خبر ندارم بعد دراز بکش سرت بکن تو گوشی پیش خودمون
فقط واسه فضولی میاد؛ حق داری دوس نداشته باشی. به همسرت یادآوری کن که قبلا چه کارهای کرده
خودت بهش بگو عزیزم دوس داشتم بیای ولی خودم سرماخوردم و مریضم میرم خونه مامانم ، برو خونه داداشت انشالله بهتر شدم اومدم خونه بهت میگم بیای
بگو مریضی میری خونه مادرت ، شما برو پیش برادرت تا حال من بهتر بشه یا بگو مادرتون مریض شده به مراقبت نیاز داره نمیتونی ازشون پذیرایی کنی شرمنده
حالا چند روزه عیب نداره شما به خانومی خودت ببخش. برادر شوهرت دوست داره خونه برادرش باشه تا برادرزنش.
ازشون پذیرایی کن. والا شوهر من هم با جاریم خوبه و شاید زنگ و پیام هم بدن.. اون چه پیامی داده؟
