2777
2789

هرچه بودو و شده بود را برهانی از دل
هرکه زخمی و زد و رفت ، ز سر واهمه امدن غم به سراغ یاران، هیچ نگویی و گذاری ک ایام گذرد هرچند سخت
با خودت صبح و شب و شب تا صبح
هی سخن میگویی
که فلانی ، که دیروز از کوی دلم رد میشد
هیچ اگاه نبود
که اگر محکم و سخت 
به دل شیشه ای ام ضربه زند میشکند...ورنه اینکار نمیکرد هرگز
شایدم مشغله و کاری داشت
که پس از دیدن ان درد و پریشانی من
نتوانست که عذری خواهد 
مرحمی بردارد
 و گذارد ب همان زخمی ک دیروز زده بود
هرچه بود و شده بود را خیالی نیستم
من خودم دل اب و جارو کردم
و گذاشتم قاب عکسی رویش
 ، ک مبادا پدیدار شود زخم هایم و مبادا وی شود شرمنده
دل من میترسید
 نکند ضربه دیروز شود باز تکرار
او دلتنگ هم بود ،
 نکند شرم کند 
و دگر رد نشود از این کوی
اخر این دل از همان لحظه ک یاد اورده
پره از عشق و محبت به همان عابر بود
من به او میگویم
اه ای از همه جا بی خبر از بهر چه در خود جوشی
چند روزیست ک حتی گذرش بر ره تو نفتاده

اه ای وای من ای کاش دهن میبستم
قاب عکسی که در ان خنده عابر و خودم قاب شده بود
به انی افتاد
چشم شروع کرد به باران و دلم مات به لبخند در ان قاب شده بود
با خودش حرف میزد
احتمالا اینبار..
 نشان گم کرده
 شایدم او ز من عاشقتر بود 
زین سبب روی بازگشت ندارد طفلی
روی به پاهای من کرده و میگوید رو
به سراغ یارم
ک دگر طاقت دوری ندارم هرگز
صادق است این دل بیمار چکارش بکنم
بیشتر از قبل به تپش افتاده
پس به سوی همان عابر بروم
که به قولی شده هم درد و هم درمان دلم
با هزاران سختی 
من نشانی ز سرایش جستم
اخر هربار ک ملاقاتی بود
او خودش می امد
یک سبد هم در دست
 که پر از شیرینی و اغوش بود
تا مرا دید رویش تاباند
چشم باز بی تاب شده بود
دست میخواست که اشک پاک کند 
به سرش زد که به جایش موجب اشک و پریشانی چشم پاک کند
 دست بر شانه دوست بگذاشتو 
رویش برگشت
 چهره اش را دیدم
که همه اخم و دروغ و دورویی شده بود 
من ندانم ک چه بر دل بیچاره گذاشت
من فقط میدانم 
گویی اتش ، به جانم افتاد
سینه میسوخت و دلی ک تار و پودش اشتباهی بافته
من فرار میکردم
طاقت دیدن تغییر نگاهش نداشتم هرگز
هر قدم برداشتم
یک صدای مهیبی از دلم می امد
نیم نگاهش کردم
قبل رفتن نقطه ای بود در دل 
که ترک برجا داشت
حال یک نقطه ان سالم و شفاف نبود
چند روز میگذرد

چشم هرچه گرید چشمه اش خشکی ندارد انگار

دل نداند این همه زخم به زیر چه پنهان باید بکند

اخر اینبار نه قابی دارد نه نقابی به اندازه زخم

رهگذر میگذرد 

دل خجل میشود 

زانکه احوال پریشان و اشفته اورا خبر دار شدند

باز الحمد ک از علت ان بی خبرند

با خودش میگوید

جنس دل هرچه کنم بافته از عشق همانیست که دلم را بشکست

حرمتی باید داشت

 حرمت عشق که به اسانی که از دست نرود

دل من مغرور است

میشناسم اورا

که چه سخت است که باور کند ویرانی اش

ان نگاه های ترحم که هرعابر که گذر میکرد ، سهمش میشد

دل من را بیش از پیش متلاتم میکرد

روی رخسارش را 

در حوالی دلم مبینم

اخ چ دلتنگم من

حیف ک انگار ن انگار خاطراتی زیبا 

در میان من و او نقش بسته

ب همان حرمت عشق

هیچ شکایت نبرم

و من انگار ن انگار دل من بشکسته


الان که دارم اینو برات می‌نویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمی‌دونم تا کی رایگان بمونه!
من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفه‌ای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تک‌تک مشکلات رو گفت و راه‌حل داد.

خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همه‌ش رو درست کردیم!

اگه تو یا یکی از عزیزات مشکلات اینجوری دارید، همین الان تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

نخوندم همشو ولی قشنگه از شعر خوشم‌میاد

ولی کلمات یکم ساده بودن میتونی از تشبیهات استفاده کنی کنایه اغراق و اینا

هرجا هوا مطابق میلت نشد برو!                                        فرق تو با درخت همین پای رفتن است . . .🤍

مدتی طولانی در عزای دل خود زار زدم
با خودم عهد بستم ک دگر نگذارم
هیچ کس بر دل من دست زند
هرچقدر ناله و شیون کردم
هیچ تاثیر نداشت
ارام ارام از جای پاشدم
به مرور تکه های خویش جمع میکردم
ماه ها میگذرد
جای زخم ها هنوزم باقیست
اما الحمد ‌ک دل سر پا است
پرسی عابر چه شد؟
گاه گاه میگذرد
و من هرگاه عبور میکند از کوی دلم
باز دلتنگ باز پریشان شده ام
گاه میخواست ک دست بگذارد
روی دل اما دلم ترسیده بود
خود عقب میکشد ناگاه پشیمان میشد
هوس لمس دستش میکرد
عابر اما دگر رد شده بود
میشنیدم زیر لب بارها گفت
کینه و زنگار دارد دلکم
بعد چندین ماه من میخندم
من دلم تنگ 
ولی او به خیالش کینه از او دارم
نه ! فقط میترسم
و چه لبخندی تلخ
در لبم نقش بسته
گویی هرگاه چشم بیند و دل ناباور
لب میان جنگ ان دو خنده بر خود میزند

عابر از دور لبخند مرا میبیند
به خیالش ک من از دوری او خورسندم
به خیالش ک خیال تلافی دارم
من نه اما نه کینه نه شکایت نه خیالاتی بد
من فقط خسته و امید به وصالی دارم
هرچه بودو و شده بود را برهانی از دل
هرکه زخمی و زد و رفت ، ز سر واهمه امدن غم به سراغ یاران، هیچ نگویی و گذاری ک ایام گذرد هرچند سخت
عاقبت در سرشان تو همان گونه نظر می ایی،..
ک خود هستند و خیال میکنند همچون خودشان می مانی
دل خود را نفریب
ان جواهر ک تو دلتنگ حضورش هستی
عشق تو روح وجودش را جلایی داده
و بدین گونه برقی ز سرت میپراند جانم
ورنه در دید دگر انسان ها
ادمی معمولیست
چشم باز کن که روح که جلا میبخشی
تا دلت مثل دلم خسته نباشد ای کاش...

پسرم درست نمیزاره بخونم ولی فعلات رو درست ننوشتی و هی خیال و واقعیتت باهم قاطی شده بهتره بعضی بخشا رو بالا و پایین کنی و 

خدایا چهره دیگه ادما رو زودتر بهمون نشون بده ...اون روی سکه
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792