من با زنداداشم قهرم چون تو مجلسی پالتو من پاره کرده بودن خلاصه چن ساله همش با من یا دعوا میکنن یا قهرن تا اینکه مامانم پاش شکسته من میخاستم پیشش بمونم داداشم کفت نه تو برو این دفعه عروساش بهش برسن جلو زنداداشام ک بام قهرن گفتم منم میخام بمونم مامان منم هس گفت نه تو بچت کوچیکه اذیت میکنه الان تو بمونی شوهرت میاد غذا میخاد هی باید سفره بندازیم جم کنیم فقط ی مرد با ی زن اینجا بمونه
جالبه حالا زنداداشام سه تاشون رفتن اونجا موندن با هر کدوم دو تا بچه از بچه من کوچکتر همش هم سفره میندازن و حتی خواهر زادم و مامانش بچش اونجام شش تا بچه زیر شش سال آنوقت چون من باشون قهرم ده روز حتی نرفتم مامانم ببینم عصبی شدم همش کارم شده گریه خب چرا انقد اذیتم میکنن
اینم بگم داداشم به خاطر اینکه زنش گفته من نرم گفته نیاد داداشم ببو زورش به زنش نمیرسه چکار کنم واقعا دارم از لج میمیرم