یه بار دوست شوهرم مارو شام دعوت کرد
نامزد بودیم
رفتیم جلو درشون
هرچی زنگ زدیم
دروباز نکردن
من به گوشی خانومش زنگ زدم جواب نداد
شوهرم به دوستش زنگ میزد جواب نداد
ماشینشم تو پارکینگ دیده میشد
دوساعتم راهمون بود
برگشتیم
کم مونده بود برسیم خونمون
دوست شوهرم زنگ زد چرا نمیایید
هرچی گفتیم دروباز نکردید
گفت ما الان رسبدیم خونه
خونه نبودیم
گفت باید بیایید نیایید ناراحت میشیم
دوباره رفتیم
دیدیم خانم با شوهرش قهر
شامم کوکو درست کرده
کلمه ای باماحرف نزد
شام و خوردیم برگشتیم
پرسیدیم چرا قهرید گفتن اصلا قهر نیستیم
ولی شوهره هرچی خانمش و صدا میکرد این جواب نمیداد
یکی از دوستای همسرم چند وقت بود همش میگفت بیاید خونمون ما هم تازه عقد کرده بودیم خلاصه ی روز گیر داد ک امشب بیاید بیاید از 7 شب زنگ میزد کجایید خلاصه ما 7 و نیم رسیدیم خلاصه حزف زدیم و اینا خانمش ی تابلو خونش رو میگفت قشنگه و اینا پاشو ببین این تابلو بالای میز ناهار خوردی بود بعد من اومد ب زبونم ک بگم موقع شام میبینم دیگه نگفتم گفتم ک بلند شدم میرم میبینم خلاصه ما تا 10 و نیم نشستیم دیدیم عه خبر از شام نیست، 😂همسرم اشاره کرد ک بریم گفتم باشه آقا رفتیم تو ماشین دوتایی باهم گفتیم واه مگه شام دعوت نبودیم😂
نمیدونم چرا این کار و کرد منم از گشنگی واقعا مرده بودم 😂😂
یه بازم بچه ها رفتیم خونه دختر داییم تازه ازدواج کرده بود از من ۱۰سال کوچیک تره
خلاصه رفتیم یه عالمه غذای خوشمزه و عالی و خونه بسیار شیک منه خرم عادتمه احساساتمو نمیتونم کنترل کنم هی ذوق زده میگفتم وای خدایا خیلی با سلیقه و کدبانویی یهو رفت اسپند و تخم مرغ اورد گفت بشکونم یوقت خونه زندگیمو جشم نکنید
اون اولین و اخرین باری بود که رفتم خونش
من برم یکم خاطرات شما رو بخونم واسه خودمو یادم بیاد بازم میگم
منم چون دورم هر چند ماه یه بار میریم رفتیم دیدم قرمه سبزی درست کرده اونم با گوشت مرغ منم آدمی نیستم که فیس و افاده بیام خوردم فرداش دخترش که تو شهر خودش میشه با شوهرش اومدن زرشک پلو و. با کلی مخلفات خیلی بهم برخورد موقع کشیدن غذا به خواهرشوهرم گفتم با کنایه مامان به شما خیلی میرسه ها قضیه رو گرفتن حالا این سری که رفتیم زرشک پلو درست کرده بود خدا رو شکر که متوجه اشتباهش شده بود
