اول خودم میگم
حدود ۵سال پیش بود همسرم یه دوستی داشت که تازه متاهل شده بود و خانومش به ظاهر خیلی خیلی دوست داشت که با دوستایه همسرش رفت و آمد کنه(البته بسیار افراطی مثلا توقع داشت شش روزه هفته پیش هم باشیم)که واقعا این حجم از رفت و آمد آزار دهنده است
خلاصه جونم براتون بگه این خانم تصمیم گرفت واسه همسرش تولد بگیره ما و چند تا از دوستایه دیگه همسرشو دعوت کرد که هیچ کدوممونم اون زمان بچه نداشتیم☺️
از طرف خودشم سه تا دوستشو دعوت کرد که دوتاشونم خواهر بودن با هم
خلاصه به ما گفت زود بیاید و فلان ما هم دیگه ۷.۳۰اونجا بودیم
غذا و دسر چندین مدل از بیرون سفارش داده بود و دیزاین شیکی کرده بودن واسش الحق بینظیر بود یه یه ساعتی نشستیم دهن خشک که گفت بزارید دوستایه خودمم بیان من شربت میارم ما هم گفتیم این چه حرفیه و راحت باش خلاصه رفت تو اتاق بهشون زنگ زد حالا الانا ساعت حدود ۹شبه یهو صدااااای جیغش اومد
اصغرررر(اسم مستعار) بیا 
این طفلی هم رفت و کاشف به عمل اومد دوستایه خانم گفتن نمیتونیم بیایم
اینم اومد وسط هال جیغ که اصغر بیا مجلس و گرم کن حالا پسره با ۱۹۰قذ اون وسط میگفت اخه من مگه رقاصم یا دلقلک بیهیال خانم تووظیفه داشتی دعوت کنی حالا جور نشده بیان اشکال نداره
اینم نگذاشت و نه برداشت گفت این همه خرج کردم دوستایه توبیان کوفت بخورن😕😕😕من نمیدونم ما چرا اونجارو ترک نکردیم ولی همه مثه ماست شدیم تو اون دو ساعت بعدم گفت حالل که خریدم بیاین بخورین برین🤣