من با خانواده شوهرم قطع رابطم سر کارا و رفتاراشون و حرفایی که بهم زدن بعد الان مادر شوهرم چند بار ب شوهرم گفته زنت بیار و بیاین اینجا بعد بنظرتون من برم خونشون مادرم میگه وقتی تقصیر خودشون بوده نرو خودت کوچیک میکنی چرا اونا تا الان نیومدن خونتون بعد اینکه من چند روز دیگه تولدمه خودم میگم بمونم اگر برا تولدم بهم زنگ زدن که میرم روز عید خونشون اگر زنگ نزدن منم نمیرم شوهرم تنها بره...نظر شما چیه؟
اینم بگم مادر شوهرم و دخترش رسما خون ب جیگرم کردن
نظر خودت خوبه
تو رو خدا خواهرانه بهم کمک کنید
من به مامانم یه چیزی گفتن ۲ ساله نمیرم
مامانم هم دوست ندارم بره ولی میره
آخه تو اون بحث مامانمم زنگ زد بهش که هر دفه دخترم ناراحته چکار کرده باهاش اینجوری میکنین خودت و دخترت اونجام با اینکه میدونست دخترش مقصره حتی شوهرش اومده بود عذر خواهی چون همشون میدونستن خواهرشوهرم مقصرع حتی پدرشوهرم کلی باهاش دعوا کرد ولی مادرشوهرم همچنان طرف دخترش گرفت و ب مادرم گفت بما ربطی نداره زندگی خودشع دوست دارع بره قهر دوسداره برگرده منو میگفت
اط نطر من برو
بالاخره خانواده همسرت هستن
اما خب رفت آمد آنچنان نکن
همین عیدی مناسبتی چیزی
والا نمیدونم چی از جونم میخان مادرشوهرم یک ریز از عروسهای خواعراش تعریف میکنه بخدا تعریف از خود نباشه از لحاظ قیافه و اینا از همشون سرترم از همه دخترا و عروساشون انقدم احترام میزارم بهشون ولی دخترای خودشون انقد بی ادب و زبون درازن احترامم که اصلا حالیشون نیس مثلا نمونش همین خواهر شوهرم براش عیدی میگیریم یدونه تشکر نمیکنه حتی از دستم نمیگیره باید بزارم یکناری بعد ک گذاشتم زمین میره برش میداره بدون ی کلمه تشکر اگر نخری هم زود گله میکنه که دخترم گفت هیچی برام نخریدن و اینم بگم بشدت حسودن هر چی بخرم یا تنم ببینه میره جفتش میخره
عزیزم وقتی به شوهرتون گفته زنت بیا وبره یعنی این که میخواد آشتی کنه تو هم سر خود نرفتی بعدشم بخشش از بزرگان شما ببخش تا خودت راحتر زندگی کنی نه با کینه. این که اونا چه فکری میکنن چه اهمیتی داره
