خدا زنداداش بد نصیب ادم نکنه
خانواده اش میرن میان بعد ما جرعت نداریم بریم
دلم برا بچه اش تنگ شده نمیاره ببینم نمیده داداشم بیارتش
بعد میبره خونه مامانش تندتند میمونه
بعد بگن خواهرشوهر بده عمه بده من کلی چیز میز گرفتم بدم به بچه اش حتی تا پنج سالگیشم وسیله گرفتم از ذوق ام
الان اشک ام دراومده چرا شانس نداریم ارزوم بود بشه خواهرم شده دشمن
سال تا سال نمیشه رفت خونش قیافه دعوا میندازه
یبار شام گفت خودش چه قشقری به پا انداخت
حالم خیلی بده دلم برا بچه اش تنگه امیدارممم خدا هزار برابر بدتر از خودش نصیبش کنه
نمیدونم شاید بگین کاری کردین به خدا که اصلا نمیبینیمش نه میاد نه میریم نه الان کلا الان چندسالع عروسی کردن دوبار رفتیم بادعوت بار اخر قشرق کرد مگه نوکرم غذا بپزم براتون درحالی که یذره خورشت جذاشته بود نمیشد دست زد بهش تازه خودمون هم ببر بیار بشور بزار جمع کن سالاد کن ای خدا حقمون نبوددد مگه بزور جای مهمونی بریم اونم بیاد اونم با قیافه خدا عذابش بده زنداداشش بدتر از خودش باشه بفهمه تو دلم چی میگذره
مال شما چطورن دلم گرفته
شوهر وخانواده شوهر خودم چه بلاها که سرم نیاوردن بعد ما خواستیم خوب باشیم ازشانسمون این بد دراومد