عزیزم منم خیلی سختی کشیدم و هنوزم دارم میکشم هنوز اوضاع مون درست نیست بخصوص این دو ماه اخیر خیلی تحت فشار بودیم و الآنم هستیم منم وقتی به خدا از ته دل ایمان آوردم گهگاهی باهاش قهر کردم مثل بچه ها ولی سریع هم باهاش آشتی کردم و معذرت خواستم کلا خدا بهترین رفیقم شده به مامانم به همه هم میگم اون بهترین دوستمه درد و دلامو میشنوه هر شب قبل از خواب بهش میگم عاشقتم و خودمم از گفتنش خیلی حس خوبی بهم دست میده باور کن بهم نشونه هم داده توی خواب حتی آینده مو توی خواب مادرم بهش گفتن وقتی مامانم دو سال پیش خوابشو برام تعریف کردم اولش خیلی تعجب کردم و باور نکردم ولی بعدش با ی حاج آقای مسجد نزدیک خونمون که مشورت کردیم و بهش گفتیم گفت اینها خواب های صادقه هستن و کاملا حقیقت داره نه یکبار بلکه بعداز اینکه به خدا نزدیک شدم بارها و بارها مامانم برام خواب دیده بازم و هنوزم داره می بینه بعضی از اقوام که در جریان هستن میگن به همه نگید خوب نیست برای همه تعریف کنید ی سری خواب هارو شاید دیگه نبینی !! بخدا جوری شده دیگه عادت کردم هر روز به مامانم میگم برام خواب خوب ندیدی خدارو ندیدی توی خواب میگه تو چقدر حریصی دختر یکبار گفتم دوبار گفتن توقع داری هر شب بیان بگن والا بقیع یبارم آرزو دارن ببینن تو دیگه میخوای هرشب بیان اینده تو بگن اینقدر خوشم میاد وقتی برام تعریف میکنه بخدا بعضی شبا میگه خواب می بینم تو و خودم داریم تو یه باغ خیلی بزرگ قدم میزنیم حتی دو شب پیش خواب دیده بود که تو ی خونه ای هستیم که زمانیک مامانم هنوز منو دنیا نیاورده بود اونجا زندگی میکردن تو خواب خونه ی خودمون نبوده البته میگه دیدم در میزنن وقتی رفتم درو باز کردم سه تا زن چادری رو دیدم که یکیشون و میشناختم و از اقوام دور بودن که خیلی سال پیش مرده بود ولی اون دوتا رو نمی شناختم !! میگفت ی صندوق سبزی دستشون بود و قبل از اینکه ببینم اونو بهشون گفتم شما فقیرید گفتن نه ما ماموریم این صندوق سبز رو بشمار برسونیم و بریم مامانم گفت دعوت شون کردم داخل ولی قبول نمیکردن بیان داخل دیگه با زور آوردم شون ی لیوان آب بهشون دادم و صندوق سبز و بهم دادن و گفتن این پاداش کارهای خوبی هست که کردی و داخلش مامانم میگه پر از پول بود و با خوشحالی میگفته یعنی خدایا پولدار شدیم با این پولا میتونیم ی خونه بخریم تا از دربدری نجات پیدا کنیم و میگه پولها ی رنگ خاصی داشتن سبز خیلی زیبا بود و جنسش کاغذ نبود نرم بود خیلی لطیف بود و بعد از مامانم سراغ منو میگیرن و مامانم میگه تو هم تو اتاق بودی و داشتی درس میخوندی وقتی اومدم پیششون نشستم یکی از خانما میگه دست میکشه به سرم و میگه ماشااله چه دختر خوبی و به مامانم میگه دخترت عاقبت بخیر میشه تو زندگیش و انشالله زندگی خیلی خوبی داره خدا همیشه هواشو داره و مامانم میگه دخترم افسردگی داره ترو خدا یکاری کنید خوب بشه چون واقعا الان سه ساله افسردگی شدید دارم دوماهم هست بدتر شدم به مامانم میگن درست میشه اینا بخاطر ظهور امام زمان هست تو آخرالزمان حال مومنان خیلی سخت میشه یعنی در واقع تو این دوران جهنم مومنان هست و به دخترت برای همین خیلی داره فشار میاد بخاطر سنگینی گناهان زیاده دنیا رو آلودگی گرفته برای همین و بعدش مامانم بدرقه شون میکنه و میرن