یه چیزی برات تعریف میکنم دوست دارم تا تهش بخونی
من یه دختر داشتم ودومی رو خواستم ۱۴سال نازایی خیلی متلکا شنیدم وخیلی غصه خوردم خلاصه یه روز یه از خدا بیخبری مزاحم تلفنی شوهرم وخانوادش و....شد که خانومت خرابه بامن رابطه داشته از من باردارشده وسقطش کرده و.....کارمون به فتا کشید خب من از خودم اعتماد داشتم ولی چنان باروح وروان شوهرم بازی کرد که واقعا داشت به جدایی میکشید کارمون واونم کلا شکاک بود از قبلشم خلاصه هرکی بود متوجه شد پای پلیس اومده وسط خودشو کشید کنار یه مدت گذشت پیگیر بارداری مجددم شدم ودکتره فرستادم عکس رنگی اونجا بود فهمیدم که من این همه سال رحمم کاملا چسبندگی داشته ودکتر جلو شوهرمم گفت که کاش بعد از زایمانش رفته بودید عکس رنگی خلاصه اینجا بود که پی به حکمتش بردم شوهرمم شرمنده شد واخلاقش خیلی برگشت