خوب بابا اینا مستاجر عموم بودن ...بعد فوت عموم باید از ساختمون عموم اینا در میومدن چون به هر حال بچه های عموم میخواستم اونجا زندگی کنن
داییم از اون طرف سر بابام اینا رو کلاه گذاشته بود و پولشون رو بالا کشیده بود
پدربزرگم دست درد به سینه مامانم زده بود فکر کنم
از اون طرف بابام از طرف داره یه خونه گرفته بود که سرش کلک گذاشتن و دوره کشیدن بالا فکر کن بعد ۷سال پولو پس دادن
مامانم دلش شکسته بود و به در گاه خدا راز و نیاز کرده بود
میگه قشنگ صدای شکستن قلبم رو شنیدم
فردای اون روز سر شام دقیق یادمه همسایه رو به روی خونه ی عموم درخونمون رو زد گفت میخوام خونمون رو بسازم بیا همسایم شو و یه واحد بردار
بابام میگه من گفتم پول ندارم ....ولی همسایه گفت فقط میخوام یه همسایه خوب داشته باشم پول خونو رو هر وقت داشتی بده
بعد این موضوع بابام انگیزه گرفت و نقشه خونه رو دید و گفت خوب نیست خونه
مامانم تشویقش کرد ...بازم برگرده ..یه خونه پیدا کرد ۶۰ متر و خوب
خدا خودش پولو نرسوند...اسم مامانم بعد دو سال تو قرعه کشی در اومد ...زن عموم پول قرعه کشیش رو داد به ما ...دست بابا بزرگم تنگ بود ولی ۱۰ملیون کمکمون کرد
پولشو خدا جور کرد واقعا
متراژ خونه ام روز به روز به خاطر نقشه و پیمانکار عوض میشد
و خدا ما رو صاحب یه خونه ۱۰۰متری کرد که برای بابا و مامانمه
خدارو شکر درست زندگی سختی های خودشو داده ...ولی الان زندگی راحتی دارن و سرمایه جذب کردن
خدارو صد هزار مرتبه شکر
جز خدا ما امیدی نداشتیم و نداریم ♥️