اره من
شوهرم طوري قهر ميكرد كه به دستت پاش ميوفتادم تا اشتي كنه
خيلي طول ميكشيد يادش بره همشم سر يه چيز واقعا بي خود و الكي طوري كه اصلا نه حرف ميزد نه غذا ميخورد نه ادم حساب ميكرد
يادمه يه بار از دومين روز عيد قهر كرد تا روز پونزدهم توي اتاق ميموند از غذائية كه درست ميكردم نميخورد فقط خودش ميرفت بيرون تموم اون روزارو جلوي تلويزيون موندم با گريه بعد اون چند روز مريض شدم معدم از اعصاب ناراحتي پيدا كرد تا يك سال حالم خوب نشد ولي ميدوني چه
من خودمو نجات دادم الان جرئت قهر نداره نفر اول زندگيم خودم شدم براي خودم احترام كامل ميزاشتم قبلا خودمو نميديدم اويزون بودم خودمو دوست نداشتم الان برنامه دارم مطالعه دارم زندگي منظم دارم الان منم كه از اون ايراد مگيرم