شب یلدا خونه دوستم بودیم که پسرش گفت من میام میبرمتون فرودگاه وخاله رو هم میبرم تهران بعدش هم چون راننده کارخونه بود وماشینش خراب شده بود سر کار نمی رفت همسرم گفت باشه بیا ما رو ببر وتو این دوهفته با ماشین من برو سر کار اونم قبول کرد دوستم همه حرفای ما رو شنید وهیچ حرفی هم نزند