2777
2789

سلام به همه دوستان

من ۳۵ سالمه و ده ساله که ازدواج کردم. دو سه سال اول به خاطر شرایطمون تصمیم بارداری نداشتیم اما بعد از اون وقتی که خواستیم بچه داشته باشیم متاسفانه بعد از یک سال اقدام به مشکل خوردیم و من باردار نشدم به همین خاطر رفتم دکتر و ایشون برام عکس رنگی رحم نوشت که انجام دادم و همون ماه بی بی چکم مثبت شد روز تولد حضرت علی بود. روز بعد رفتم بتا دادم هزار و خورده ای بود.خیلی خوشحال بودم. مامان و بابام که دیگه از خودم خوشحالتر بودن کلی نقشه کشیده بودن بعد از به دنیا اومدنش ببرنش پیش خودشون. زیر دلم اندازه به توپ پینگ پونگ بالا اومده بود که وقتی لمسش میکردم قند تو دلم آب میشد. هفت هفاه بودم رفتم دکتر سونو کرد گفت قلبش میزنه جاشم عالیه . همه چیز خوب بود من خوشحال ترین و خوشبخترین آدم دنیا بودم. توی ۱۱ هفته بودم چند روزی بودکه همش فکر میکردم قلب جوجوم واستاده باز به خودم میگفتم دیوونه شدی الکی با خودت فکر چرند نکن ولی باز همون حس ول کنم نبود تا اینکه روز سونو ان تی رسید و رفتم برای سونو. دکتر پروب رو گذاشت رو شکمم و همینجور که تو مانیتورش نگا میکرد گفت جند هفته ای؟ گفتم یازده هفته بعد از ند لحظه شنیدم که به منشی گفت تایپ کن هارت ریت نان دیتکت. معنی حرفش رو فهمیدم اما به روی خودم نیاوردم دکتر هم گفت دخترم برو یه چیز شیرین بخور دوباره بیا . با خودم گفتم اون که گفت ضربان قلب مشخص نبود رو با من نبوده "ولی با من بود" رفتم بیرون یادم رفته بود باید یه چیز شیرین میخوردم و باز برای سونو میرفتم کنار یه خانمی نشستم گفت باید تکرار شی؟ گفتم آره . یه شکلات بهم داد گفت پس باید شیرینی بخوری اونموقع یادم اومد. شکلات رو خوردم دوباره رفتم برای سونو . اینبار بعد از چند دقیقه دکتر گفت دخترم جنینت ضربان قلب نداره. قبلش که رفته بودی سونو ضربان داشته؟ بله آقای دکتر هفت هفتگی خانم دکتر گفتن ضربان داره جاشم عالیه. متاسفم دخترم قلبش از نه هفتگی ضربان نداره. اشکم چکید ۲ هفته تو دلم مرده بود 😔😔 و من......

باشد که غم خجل شود از صبر ما

اي وايييي 😢

پناه میبرم به خدا از عـیبی که «امروز» در خود می بینم، و «دیروز»؛ دیگران را به خاطر هـمان عیـب؛ ملامت کرده ام ... محتاط باشیم؛ در «سرزنش»؛ و «قضاوت کردن دیگران». وقتی؛ نه از «دیروز او» خبر داریم؛ نه از «فردای خودمان» ... 💕

یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.

اگر خودتون یا اطرافیانتون در گیر دردهای بدنی یا ناهنجاری هستید تا دیر نشده نوبت ویزیت 100% رایگان و آنلاین از متخصص بگیرید.

عزیز دلم 😔 

من که هیچ وقت حامله نداشتم ۴ بار ای وی اف کردم 

ای یو ای کردم 

عکس انداختم

لاپراسکوپی کردم ولی نشدم

کاش منم برای ۷ هفته مادر میشدم😔

لطفا اگه دوست داشتین برای مامانم صلوات بفرستین🖤🙏

متاسفم خیلی سخته الهی به حق فاطمه زهرا هر چه زودتر خدا بهت یه فرزند سالم وصالح عطا کنه...

شخصی به دیدن عالمی رفت وپرسید رازجوانی ات چیست عالم پاسخ داد با ابله بحث نکردم .شخص پرسید مگر میشود...؟!عالم گفت راست میگویی نمیشود!!!😆😆😆 اگه جواب پستای ابلهانه و توهین امیز رو ندادم بدون اونا راست میگن😉اینم آخر امضام مجبور شدم اضافه کنم درخواست دوستی ندید مخصوصا مرد جماعت که فحش نثارش میکنم😬😬😬

چقد ناراحت کننده😓😓😓

چهل سال بعدجلوی آینه موهایم را شانه کنم..👵روسری آبی ام را بپوشم وآرام آرام بروم توی آشپزخانه..نگاهت کنم و بگویم :دیدی گفتم میان ..لبخند بزنی☺بگویی : چقدر قشنگ شدی😍یاد وقت هایی بیفتم که جوان بودم.👩ناراحت شوم که پیر شده ام 👵..زشت شده ام ..و تو باز بگویی با موهای سفید بیشتر دوستت دارم👵و من مثل هفده  سالگی هایم ذوق کنم😍سر بزنم به قیمه ای که برای بچه هایمان پخته ام ..🍲بعد تو از نوه ی آخرمان بگویی.بگویی این فسقلی عجیب شبیه تو شده..من برایت چای بریزم.☕بچه هایمان بیایند.مدام بگویم :قند نخور آقا.چایی داغ نخور .. بذار سرد شه..تو لبخند بزنی☺من مثل چهل سال پیش شوم و جلوی بچه هایمان سرم را روی شانه ات بگذارم ..💑نوه هایمان را بغل کنیم .👶دخترهایمان سالاد درست کنند و غذا بیاورند ..پسرها سفره بیاورند و بشقاب بچینند..پسر اولمان بگوید :هیچی دستپخت تو نمی شه مامان..عروسمان خودش را برایش لوس کند و بگوید:پس دستپخت من چی ؟!پسرمان نازش را بکشد😍ما از حال خوششان ذوق کنیم ..زیر گوشت بگویم : مرد زندگی بودن را از خودت یاد گرفته.❤باز هم نگاه های مهربانت.👀و باز هم درد زانوهایم یادم برود ..بچه ها بروند خانه هایشان ..ومن از خوشحالی ده بار بمیرم که چهل سال است تو را دارم❤پسرم هامین

سلام دوست عزیز من تقریبا تو شرایط شما بودم 

۳۶ سالمه ۱۱ ساله ازدووج کردم بعد از ۴ سال از ازدواجمون تصمیم به بچه دار شدن گرفتیم انگار داستان منو داری میگی 

هفته ۸ قشنگ ضربان داشت .همه مون خوشحال بودیم 

تا هفته ی ده یهو علایمم فروکش کرد تهوعم رفت

هفته ۱۲ که رفتم برا غربالگری گفت خانم جنینت ضربان نداره

دیگه بقیه شو نفهمیدم فقط اومدم بیرون تو سالن با صدای بلند گریه میکردم 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز