منم میگم به پسرم
میگم پی پی ها باید برن خونشون
ولی دیگه مامانش منتظره به ذهنم نرسیده بود 🤣
گاهی آدم مجبور میشه خواهر
بچه من از پی پی نمیترسه ولی برای اینکه پی پی شو بگه باید با بازی بهش یاد بدم چاره ای نیس
یادم نیومد هر چی فکریدم🙄
یکی از بستگان بچشو یه روز کامل تو دسشویی حبس کرد بدبخت همونجا خوابش برده بوده ولی عجیبه انقدر بچه هاش بچه های خوب و مستقلی بار اومدن
در کل بچه تو سن ۷ به بالا باید تو کارهای خونه در حد توانش مشارکت کنه
من گردگیری و جارو اتاق بچه و جمع کردن اسباب بازی و مدادرنگی و اینا کامل با خودشونه
اگر بگم حال و اتاقای دیگه رو هم گرد گیری و جارو کنن، بهشون یه دستمزدی میدم
ولی اتاق خودشون وظیفشونه
من همیشه هر جا برم در حد توانم کمک میکنم اصلا خوشم نمیاد برم بخورم برگردم ولی بدمم میاد یکی زرنگ بازی دربیاره برام
به بار عموی مادر فوت کرده بود منم رفته بود گل یفارش داده بودم خرماها و حلوا مسجدو گرفته بود تو ظرف چیدیم با دختر خالم و تو مسجدم مهمونارو بدرقه میکردم
این مرحوم دوتا نوه دختر داره یکی۱۶سال یکی۱۸ من دیگه واقعا خسته شده بودم نشستم یهو دختر بزرگش بهم گفت بی زحمت پاشو دستمال کاغذی رم بگردون😐(منم ۲۵سالم بود )بعد برگشتم دیدم دختراشون دارن با تبلت بازی میکنن
گفتم به دختراتون بگید برگشت گفت اخه اونا بچن😐😐😐😐😐
😂😂🤣🤣🤣🤣واييي عزيزم خودت نيني نداري؟منم مجبور بودم ازين حركتا بزنم كلي براي جيش دست ميزديم شعر ميخونديم پيپي بيرون بيا بيرون بيا🤣🤣يا وقتي جيش ميكردن يك هيجان و ذوقي نشون ميداديم ميپريديم تو هوا ك دخترام فكر ميكردن چه حركت خارق العاده أي زدن هي ميخاستن خوشحالمون كنن 🤣🤣🤣
