من همیشه هر جا برم در حد توانم کمک میکنم اصلا خوشم نمیاد برم بخورم برگردم ولی بدمم میاد یکی زرنگ بازی دربیاره برام
به بار عموی مادر فوت کرده بود منم رفته بود گل یفارش داده بودم خرماها و حلوا مسجدو گرفته بود تو ظرف چیدیم با دختر خالم و تو مسجدم مهمونارو بدرقه میکردم
این مرحوم دوتا نوه دختر داره یکی۱۶سال یکی۱۸ من دیگه واقعا خسته شده بودم نشستم یهو دختر بزرگش بهم گفت بی زحمت پاشو دستمال کاغذی رم بگردون😐(منم ۲۵سالم بود )بعد برگشتم دیدم دختراشون دارن با تبلت بازی میکنن
گفتم به دختراتون بگید برگشت گفت اخه اونا بچن😐😐😐😐😐