من الان اومدم تو تاپیک و خاطراتم یادآوری شد.
سال های اول ازدواج وقتی می رفتیم مسافرت، حتی یه روزه، کلید می دادیم به مادر شوهرم که حواسشون به خونمون باشه. بعد از چند بار متوجه شدم که از فریزرم بستهٔ گوشت، مرغ، ماهی، سبزی و... کم شده. یه بار نشونه گذاشتم و دیدم بله وقتی نیستیم جناب مادر شوهر میاد و از فریزر ما خرید می کنه. آماده و شسته و بسته بندی شده.
دیگه آخرین بار بود. بعد از اون کلید ندادیم. اوایلش می گفت بدید ولی دیگه تموم شد. البته به شوهرم چیزی نگفتم، گفتم خجالت می کشه.
خدا می دونه چقدر چیز میز ازم برده بود.ولی چون خیلی بهشون اعتماد داشتم شک نمی کردم. خیرِ سرش نماز و روزه و دین و مذهب اولویت اولشونه. من همیشه فریزرم پره ولی اونا مثل گداها همیشه چیزی برای غذا پختن ندارن. اگه قند و چایی و برنج و حبوبات و اینا هم برده که دیگه متوجه نشدم.