هوا سرد بود قطره های عرق از صورتم شر شر میچکید. دستمو کردم تو جیبم با خالی بودن جای گوشیم دلم هری پایین ریخت
با احتیاط قدم برداشتم باد لای بوته ها میپیچید و با صدای برهم خوردن شاخه ها مور مورم میشد.
همه شجاعتمو جمع کردم و به مسیری که مطمئن نبودم به کجا ختم میشه ادامه دادم.
خبری از بچه ها نبود .درست نیم ساعت قبل کنار هم پای آتیش نشسته بودیم ولی الان نمیدونم کجا باید دنبالشون بگردم.
سرم رو بالا بردم درخت ها بلندتر از اونی بودن که بتونم آسمون رو درست ببینم ناگهان گرمی نفس های کسی پشت گردنم رو قلقلک داد مثل فشنگ برگشتم جای خودم میخکوب شدم..