بعد از چند روز بازم تماس شماره غریبه ...
پدرش بود ....گفت دخترم بیا با مادرشم حرف بزن بخدا براتون هرکاری میکنیم بخدا آریا تورو بما نشون داد بیایم خواستگاری اون زنیکه هرزه ولش نمیکنه ...گوشی رو یه خانوم جوون گرفت عمش بود...گفت خودت میدونی پسرای جوون با یه لباس باز گول میخورن تروخدا آریا رو نجات بده فقط تو میتونی
اینا پیش خودشون چی فکر کرده بودن راجع به من ....شاید اگر دختر بچه ای بودم که تسلیم قلبش میشد هنوزم درگیر آریا و خیانتاش با اون زن بودم ..شاید اگر نمیتونستم کنار بکشم الان باید هرروز گریه میکردم که تا وقتی اون زن نیست آریا منو میخواست ولی تا رابطع ج ن سی با اون شروع میشد من فراموش میشدم به همین راحتی !