یکی بودیکی نبودزیرگنبدکبودتوجنگلی سبز کرگدنی زندگی میکردکه دوتاشاخ داشت میپرسین چرادوتا؟چون وقتی۷سالش بوده شاخ شیریش که کنده شده ریشش جامونده بودبخاطرهمین سبزکرده بود ودوتاشاخ دراورده بود همه بخاطر شاخش مسخرش میکردن بهش میگفتن دوشاخه😅
کرگدن داستان ماخیلی بابت این قضیه ناراحت بودباخودش گفت بایدیه فکری به حال این کنم حالاچیکارکنم؟؟رفت پیش دارکوب گفت اقای دارکوب میشه چندتانوک بزنی به شاخ من کنده بشه؟اونم گفت شرمنده من فقط بادرختاسرکاردارم برومزاحم نشو😏 ایندفعه کرگدن رفت پیش اقافیله بهش گفت ببخشیداقافیلمه میشه باخورتومت این شاخ اضافه منوبکنی؟
اونم گفت ببخشیدعزیزم من سنگین بلندکردم خورتومم رگ به رگ شده نمیتونم😕😞
خلاصه کرگدنه قصه ماناراحت داشت برمیگشت خونش که چندتاموش خورمادید اونام تااینودیدن شروع کردن به مسخره کردنش حالانخندکی بخند کرگدنه مام خواست بهشون حمله کنه که اوناجاخالی دادن واین باکله رفت تو سنگای کوه
به خودش که اومددیدای وای دوتاشاخاش کنده شده ازاون به بعد همه بهش گفتن ناقص😐😆
نتیجه گیری:به خاطرحرف دیگران سعی توتغیربی دلیل خودتون نباشین🙃