اولش بی دلیل شروع میشه. وقتی مثلا دارم پسرمو میخابونم بعد یاد یه چیزایی میفتم ولی دلایل مسخره ایه. یاد این میفتم که قبلنا همه تنهام گذاشتن حتی مادر و خواهرام. یا یاد دعوایی که با یکی کردم. یاد دوران مجردی که چقدر خوش بودم. یاد غم و غصه های گذشته. یاد بی پولیم و... چجوری از گذشته فرار کنم. شمام بی دلیل گریه میکنین؟
اصلا پشت گوش نندازید من یه دوره چند ماهه رو با همین حالت هایی که گفتی گذروندم و بعدش رفتم پیش مشاورم و گفت که باید خیلی زودتر می رفتم متاسفانه پشت گوش انداختم و بعد اون حملات عصبیم شروع شد و بازم دیر اقدام کردم برای رفتن پیش روان پزشک به خاطر همون اثراتش هنوز هم باقی مونده برام
ز هوشیاران عالم هر که را دیدم غمی دارد/ دلا دیوانه شو دیوانگی هم عالمی دارد
منم یه مدت بی دلیل گریم میگرفت ک انگار چیزی بهمالهام شده بود بعد اون فهمیدم مامانم تومور مغزی داره گریه هام بی دلیل نبود بعد خواب میدیدم مامانم میاد خونم ولی زود میره خیلیم اون روزا دلتنگش میشدم