بعد از چند وقت از مرگ عزیزتون آروم تر شدید

ما تموم اون یه هفته تو icu کنارش بودیم تا اخرین لحظه اما ما ادما خیلی بدبختیم خیلی 

عزیزترین آدم زندگیمون جلو چشممون جون میده و کاری نمیتونیم برلش بکنیم این درد هیچوقت آروم نمیشه این زخم تا آخرین لحظه عمرم هروز سرباز مبکنه و تازه میشه

از همه عزیزانی که همدردی کردن ممنونم دعا میکنم برای شما عزیزان که خدا را با فرزندانتون امتحان نکنه دردش انقدر زیاده که زجه های مادر عرش اسمان را میلرزونه دردی از این بالاتر نیست ممنونم از شما عزیزان

بله متاسفانه میل جنسی رو خیلی تحت تاثیر قرار میده اونم واسه من که ذاتا سرد مزاج بودم ولی نمیتونم هم که نخورم داغونم..منو هم آروم تر میکنه واقعا

روح همه رفتگان شاد

منم یک سال و خرده ای خواهرمو از دست دادم ، انگار یه تیکه از قلب آدم میره وقتی عزیزش میره ، هیچوقت جای خالیش پر نمیشه غم آدم کم نمیشه فقط عمیق تر میشه و من فقط میپرسم از خدا چرا؟؟

شاید میخواسته منو تنبیه کنه که عزیزدلمو ازم گرفت 😞

به مرور عادت میکنی به زندگی جدید ولی بزرگ‌تر میشی دیدگاهت عوض میشه به زندگی 

منم هرکی هرچی میگه فایده نداره من دیگه هیچوخت خودمو نمیبخشم حتی اگه خودش و خداش منو ببخشن حاضرم واسه هرتاوانی از اون روزی ام ک رفته تا جایی ک تونستم واسه بچهاش خدمت کردم ک شاید اون دنیا اروم باشه و ازم راضی بشه بفهمه من خسته نشده بودم

الهی امین

انشالا خدا به شما صبر و عمر طولانی بده

روح فرشته کوچولوتم شاد

اینم یه درس زندگیه

خیلی بدبختیم تا اخر عمر امثال ما زجر میکشن انگار نقص عضو باشیم

خدا ب همتون صبر بده ایشالا.من ی هفتس سقط کردم ولی ب حدی ناراحتم ک انگار کسیو از دست دادم وای ب حال شما😭😭😭

پسر منم غذا نمیخورد من هی مبگفتم باید غذاتو بخوری میگفت نمیتونم دو روز هیچی نخورد 😭😭😭😭😭

الهی مامانش تیکه تیکه بشه 

من مطمئنم میدونه . شک ندارم . الانم راهی رو برو که میدونی درسته و گذشته هارو پشت سر بگذار ...

خدا چ زود روزیشو میگیره چند وخته از خدا خیلی دلم شکسته کاری باهام کرد ک وختی ب بزرگترین ارزوم رسیدم مامانمو گرفتم من واسه رسیدن ب اون ارزو فقط ۱روز ازته دلم خوشحال بودم واقعأ حقم این نبود

حدود دو هفته س پدرم از دست دادم 

توی خونه ی من بود 

سر جانماز نشسته بود یهو دیدم سرش افتاد 

هر روز گریه می کنم بعد از سردرد قرص میخورم میخابم تا فردا بشه . احساس پوچی می کنم .

منم ترجیح میدم اول اروم شم. چون دونا بچم دارم. باید با ایناهم سروکله بزنم. ولی شوهرم چون شرایط رو دید گفت بخور تا بعد. اخه من سر برادرم ۵ ماهه حامله بودم هی نمیزاشتن گریه کنم. از اون ور دوبار بیهوش شدم خوردم زنین جفت کشید پایین استراحت مطلق. سر پدرم پسرمبه دنیا اومده بود شیر میدادم باز میگفتن گریه نکن. دیگه این شد که زد به همه جام. 

اره .میبینی ضربان قلب و سطح اکسیژن و ...همه چیز افت میکنه و کاری نمبشه کرد . من خودمو به در و دیوار میکوبیدم .هنوزم باورم نمیشه نشد کاری کنیم ...واقعا بدبختیم

روحشون شاد خوشا به سعادتشون که سر نماز رفتن پیش خدا😭