والا بعد ازین که دهنم تو ۲۳ سالگی یجوری صاف شده که انگار یه عمر درازی گذشته. بعد از کلی ابراز محبت و بدی دیدن. بعد از کلی ضربه خوردن از توجه زیادی به شوهر.
الان بعد از چهار سال دارم راحت برا خودم و دخترم زندگی میکنمبا شوهره. اونم این وسط یه غذایی میخوره یه چارتا جمله الکی محبت امیز میشنوه ولش خوش بشه وگرنه من از توجه به مرد خوبی ندیدم.
نشستم تو زندگی ای که حقمه میخورم استفاده میکنم. اولش عذاب وجدان داشتن رفتم مشاور گفت نداشته باش. دیگه الان بیخیال عالم، شوهره بیاد خوب باشه قربون صدقم بره معمولیم،بیاد جنگ راه بندازه معمولیم. اون هر دم یجور باشه من کلا یه طورم. احساس خوبیم دارم