من یه جاری دارم ۶ سال ازدواج کرده برادرشوهرم خوب و مهربونه بدی هم از جاریم ندیدم البته کلا تو این شش سال شاید سه یا چهار بار دیدمش کلا خودشو کنار میکشه مثلا دعوت میکردن اوایل نمیومد من یه بار نهار رفتم خونشون چون یه شهر نیستیم بعد دیگه تصمیم دارم منم خونش نرم کلا پارسال شوهرم با مادرش رفت ولی من نرفتم امسالم شوهرمم بخواد بره نمیخوام برم نظرتون چیه
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
شوهر من کلا بادوتا برادرش قطع ارتباط کرد گف اولویت زندگی و زنم وقتی احترام نمیزارن و مثل ادم نمیان و نمیرن نمیخوام اون برادرو من مهمونی میکردم ازکجا تاکجا دریغ از یبار دعوت یاحتی اوایل پاگشا هیچییییی اومدن ۲۰۰بدون پاکت انداختن جلوم پولو یا خیلی دخالت میکردن و حسودی میرفتن اتاق خوابم شوهرمم کلا قیدشونو زد