ی بار تو ک روستایی رفتیم باید میرفتی از چشمه آب میوردی،نمیدونم چی شد ک یکدفعه مرد عنکبوتی شدم گفتم من می رم ،رفتم دبه رااب کردم ی گربه قهوه ای لب اب بود ازاین خونگی ها دنبالم اومد،ومیومیومیکرد هرچی پیشتش میکردم میومد ،نزدیک باغ شدم ،گفتم حالا بام میاد داخل برگشتم بترسونمش ی دفعه حالتی ک بخنده اون مدلی شد سرش پیش من بود ولی پاهاش نزدیک چشمه از ترس مثل اسی تکرر گرفتم وازهوش رفتم