سلام دوستان👋خب تو تاپیک قبل گفتم که اخلاق خواهر شوهرم چطوریه و درگیرش نیستم اما خب یکی از مشکلاتم اینه متاسفانه🤣نمیشه ازش فرار کرد اما برای تجربه خوبه که به اشتراک گذاشت
امشب عمه ی بزرگم خانواده ی شوهرمو دعوت کرد خونه شون،شام مفصلی داد،خیلی خوشحال شدم از این بابت چون پدرمادرم فوت شدن و همه ی کس و کار من عمه عموهام هستن که الحق واسه عقدم هیچی کم نزاشتن و جای پدر و مادرم رو پر کردن،با خواهرشوهر کوچیکه قهر بودیم و حتی سلام علیکم نمیکردیم من چندبار مهمان طایفه ی شوهرم شدم و جلو طایفه ی شوهرم(عمه ها و عروس داماداشون و...) اصلا منو نگاهم نمیکرد در حدی که همه متوجه شده بودن که یه چیزی بین ما شده،امشب که دعوت عمه م بودن اول نمیخواست بیاد اما عمه م که باهاش تماس گرفته بود و گفته بود بیا اونم اومده بود،از بدو ورودشون من باهمه که احوال پرسی کردم با اونم کلی گرم گرفتم که خودش شوکه شد و موقع شام کلی تعارفش کردم جلو خانواده م که اصلا انگار ما قهر نیستیم و هیچ اتفاقی بین ما نیفتاده!خانواده شوهرمم شوکه بودن که من تحویلش میگیرم،من فقط نمیخواستم خانواده ی خودم بدونن که ما دعوا کردیم و قهریم،اینجوری تو چشم مادر و پدرشوهرم عزیزتر شدم و فهمیدن که اتفاقاتی که تو خانواده شون میفته قرار نیست وارد خانواده ی من بشه!یا خانواده ی من خبردار بشن!اگه تحویلش نمیگرفتم هم اون بیشتر خوشحال میشد و میتونست جلو خانواده ش بگه کاش نیومده بودم دیدین چطور تحقیرم کرد و تحویلم نگرفت جلو خانواده ش؟!دیدین گفتم نمیام گیر دادین بیا؟!!دیدین این همه طرفداریشو میگرفتین سکه ی یه پولم کرد؟!!یا اینکه حرفاشو به کرسی بنشونه که منم مقصرم...هم اینکه شخصیتم جلو خانواده شوهرم رفت بالاتر و بااینکه ازش کوچیکترم بهش درس دادم که ما حالا یه خانواده ایم و قرار نیست کسی از مسائل بینمون خبردار شه! از صبح هرجا غیر از جلو خانواده ی خودم ببینمش باز نگاهش نمیکنم چون طرز برخوردش اصلا قابل هضم نیست اما از کار امشبم واقعا راضی ام،آشتی نکردم و فعلا هم خبری از آشتی نیست اما ازاینکه این سیاستو به خرج دادم احساس خوبی دارم و تجربه ی خوبی شد واسه م
نتیجه ش هرچی که شد مینویسم واسه تون هر اتفاقی که رخ بده
اگه تحویلش نمیگرفتم میتونست هزاران حرف داشته باشه اما الان من هزاران حرف دارم و اون خجالت زده،الان من بهش فهموندم که خودت بچه ای!منی که از تو کوچیکترم عقل و شعورم از تویی که ادعای شعور و فوق لیسانس بودنت رو میکنی بیشتره،هیچوقت نباید اجازه بدیم کسی از مشکلاتمون باخبر بشه چون جز دلسوزیه الکی و تحقیر و دست تو چشم کردن کاری دیگه نمیکنن و مطمئنا اول خانواده خودم پیگیر میشدن که چرا تحویلش نگرفتی چی شده و منم مجبور میشدم توضیح بدم که چی شده اونوقت هم شخصیت شوهرم خورد میشد هم خودم!هم اینکه مطمئنا میگفتن اول زندگیش درگیری پیش اومده خدا به خیر کنه و اگه از مشکلی دیگه باخبر شن میگن اون بار همکه اونجور شده بود! هم خانواده شوهرم میگفتن آره عروسمونم تقصیر داره اومدیم خونشون تحویلش نگرفت خوردش کرد!این واقعیته و منطقی چون دخترشونه و من عروس!به هرحال این حس بهشون دست میداد،طبیعیه!من خودمو بااین تحویل گرفتن کوچیک نکردم اتفاقا بزرگ شدم،از فردا ک باز تحویلش نگیرم میفهمن که گرمیه من فقط سر این بود ک اجازه نمیدم خانواده م از مشکلات زندگیم مطلع بشن🤐
کلا خانواده ی آدم هرچی کمتر بدونن برای زندگی بهتره! پیش چشم شوهرت بیشتر عزیزتر میشی البته نه هرمشکلاتی!یه مشکلاتی رو نمیشه نگفت مثلا یکی کتکمیخوره نمیشه نگه!یه مشکلاتی پیش پا افتاده ن و نیازی نیست خانواده خبردار شن!تازه آقامم خیلی خوشحال شد و گفت کار خیلی خوبی کردی تحویلش گرفتی،الان دیگه اون هیییچ حرف و بهونه ای برای من نداره اما دهن من پره!تمام خانواده ی آقام دعواش کرده بودن بخاطر رفتارش با من!اونایی ک در جریان نیستن تو تاپیکای قبل نوشتم.
اینم یه تجربه از یه ابجی کوچیک یا بزرگتون😍
در اخر من دنبال بازدید نیستم و این صفحه و تاپیکایی که مینویسم فقط واسه به اشتراک گذاشتن تجربه ست وگرنه منم بلدم تیکه تیکه بنویسم هی بنویسین بگو و بزار و منم هی کشش بدم ک بازدید بگیرم،بهتره که واسه بازدید حوصله ی همدیگه رو سر نبریم
ب و س بهتون☺️