باز بی پناه تر از همیشه به قلمم پناه آورده ام
و کنج دفترش خو گرفته ام
باز فردایی در پیش روست که مرا از کنار خویش میراند.. گویی طفلکی را به مایندر او سپرده اند
فقط طفل میداند چه در انتظار اوست..
همانم من همان منِ بی پناه
باز دستم را به سویت دراز کرده ام
نظری کن نه به روسیاهی ام
به دستانم که عاجزانه محتاط تر از دیروزش تورا میطلبد
عقوبت نکن همانم ک عایل آمده ام
ازرده مباش گمانم با مشتی توبه آمده ام
خیلی بد شد نه؟