خواهر شوهرم وقتی دید رفتیم تبریز و کمی خرید کردیم از اونجایی که دلش به خاطر کات شدن دوستیش با دوست پسرش پر بود یه جنجالی به پا کرد که نگو صحرای محشر کلی پدر مادرمو فحش داد کلی خودمو فحش داد دستمو گاز گرفت اما شوهرم مث چوب ایستاد چیزی نگفت تازه شارژر و کلیدش و برداشت با خواهرش رقتن من موندم و پسرم تو خونه .دارم دیونه میشم دختره عقده ای تو دلش عروسیه