مریم جان با دل اکنده از اندوه این متن را مینویسم حال که از اسمانی شدنت ۹ سال میگذرد من با تو اشنا شدم . من هم مادرم و حتی فکر جدایی از بچه هایم مرا دیوانه میکند من هم مثله تو از مرگ ترسی ندارم ولی از اینده و تنهایی بچه هایم میترسم فدای دلت بشوم دردت را عمیقا حس کردم چه کشیدی وقتی نوزادت را از سینه ات جدا کردی و به اتاق عمل رفتی چه کشیدی با چشمای نگران دخترت خدافظی کردی چقدر تلخ است خواندن زندگی تو.... اشک هایم بند نمیاید پسر ۷ ماهم هر مکی که به سینه ام میزند قلبم اتیش میگیره وقتی یادم میافته تو مجبور شدی پسرت را به خاطر بیماری از سینه ات جدا کنی من تا به حال از مرگ و مرور خاطرات کسی انقدر متاثر نشده بودم امیدوارم بچه هایت اخرو عاقبت به خیر شوند و تا تو دیگر در بهشت نگرانی و غمی نداشته باشی منکه دیگر توانایی فراموش کردنت را ندارم و هر وقت نوشته هایت را میخوانم ناخوداگاه اشکم سرازیر میشود خودت از خدا بخواه بهم ارامش بده حتی از مرگ مادربزرگمم انقدر ناراحت نشده بودم میدانم که بهشت منزلگاهت هست...مادر اسمانی روزت مبارک
مثل گیسویی که باد آن را پریشان میکند
هر دلی را روزگاری عشق ویران میکند
ناگهان میآید و در سینه میلرزد دلم
هرچه جز یاد تو را با خاک یکسان میکند
با من از این هم دلت بیاعتناتر خواست، باش
موج را برخورد صخره کِی پشیمان میکند؟
مثل مادر، عاشق از روز ازل حسرتکِش است
هرکسی او را به زخمی تازه مهمان میکند
اشک میفهمد غم افتادهای مثل مرا
چشم تو از این خیانتها فراوان میکند
عاشقان در زندگی دنبال مرهم نیستند
دردِ بیدرمانشان را مرگ درمان میکند
@می_می_ناز 