سلام خانما من قراره بعد از چهارسال به شهر خودمون برگردم و اصلا راضی نیستم امشب با شوهرم صحبت کردم که بازم اینجا بمونیم گفت نمیشه و فرم انتقالیمو پر کردم و دیگه نمیذارن خیلی ناراحتم کاش زمان همین جا متوقف میشدانگار اونجا جهنمه برام بخدا از ترس نه چیزی میخورم و نه میتونم بخابم انگار دارم به مرگم نزدیک میشم اصلا نمیفهمم چرا اینقدر وحشت زده ام شاید بخاطر خاطرات تلخ گذشته و دخالتای بیش از حد خانواده شوهرم
من تا الان هروقت اینجا ازتون خواستم دعا کنید مشکلم حل شده بخدا هیشکی رو ندارم دردمو بگم توروخدا برام دعا کنید اون چیزی که خیره پیش بیاد دعا کنید به آرامش برسم