طیبه بعد یه مدت تونست خودشو سرپا کنه و دیه ی ماشینی که باشوهرش تصادف کرده بود رو داد
بعد یه مدت یه پیکی خرید و یه خونه نقلی کوچولو
سالگرد شوهرش که رسید،مادر شوهرش بهش وصیت کرد که از خانوادمون نرو و حتما بخاطر صادقم که شده کنار من بمون و با هرکدوم از پسرای مجرد خانواده که خودت انتخاب کنی ازدواج کن
یه برادر شوهر کوچیکتر داشت که میگفت ۱۵ روزی بود عقد کرده بود ،میگفت پسره میگفته زن دوهفته عقدیشو طلاق میده اگه طیبه بخواد،ولی اون هیچوقت چنین دختری نبود
و اونام مدام اسرار اسرار ،تا اینکه همون خواهر زاده ی صادق میره خاستگاری،طیبه ناراضی از ازدواج مجدد ولی هرطرف فشار بهش میاوردن که زن بیوه خوب نیست بمونه و بازم مادرشم بیوه بود،میگفتن دوتا بیوه با هم دیگه کلا خوب نیست،
من دلیل آخریش رو نفهمیدم که چرا با اون پسره که اسمشو میزارم علی ازدواج کرد
فقط میدونم یه مدت بعد سالگرد شوهرش گفتن که امروز عقدش با علی که خواهرزاده ی صادق میشد هست،خوب منم رفتم و دیدم طیبه حتی ابروشو هم برنداشته ویه لباس ساده سفید که مال مجردیش بود پوشیده ،حتی لبخند هم نزد،حتی تبسم نکرد
بخدا دیگه حضور منم تاثیر نداشت
ولی علی خوشحال بود،سر کیف،میگفت و میخندید،کلا صورتشو از طیبه برنمیگردوند
ک دیگه منم باورم شد حداقل علی دوسش داره ،هرچند طیبه هنوز رخت دلش سیاهه
عقد کردن،بعدشم یه جشن کوچیک خونه ی پدر علی و رفتن سر زندگیشون
ارتباطم بشدت با طیبه کم شد،خودم یه بچه داشتم که هزار مشکل داشت،زندگیم سر و ته نداشت،بیشتر اوقات خونه ی پدرم بودم ،قهری میرفتم ولی شوهرم باهام بود،فقط با خونه قهر
دیگه یادم نمیومد بپرسم طیبه چکاره ای ،تولد یه سالگی پسرم تازه خونم از مادرشوهرم جدا شده بود که دختر عمه هامو دعوت کردم خونمون،طیبه اومد،گل گلی ،سفید و تپل،ابروهاشم تاتو کرده بود میگفت ابروهای خودش دیگه کلا اخمالو شده بود و اومده بودن پایین
موهاشم هایلایت قشنگی زده بود،چقدر هم خوشتیپ و زنونه شده بود
اونجا گفت که حاملست و از وقتی فهمیده دلش روشن شده و زندگی تازه براش معنی میده
چقدر خوشحال شدم،و چقدر تو دلم میگفتم اگه خدا یکیو ازت گرفت ولی دونفرو بهت داد و ....
رسید تا زمانی که فارغ شد و مشکلاتش از همون روزای اول به دنیا اومدن بچش شروع شد.
اول اینکه چندین بار شوهرش بهش خیانت کرد،دیگه کاری به کار طیبه نداشت و بیشتر وقتا خونه نمیومد،طیبه چاق شده بود و اصلا دل و دماغ بچه نداشت،دوباره برگشته بود به روزایی که صادق رو از دست داده
همیشه جنگ و دعوا با شوهرش سر هرچیزی،شوهرشم خوب داشت خودشو نشون میداد،مشخص شد علی معتاد بوده و تازه ترک کرده بوده که با طیبه عقد کرده،مشخص شد بشدت مریضه و شکاک و در عین حال خیانت کار،اینجوری که علی خودش برامون میگفت بهش میگفتن ۷۲ پروانه ،یعنی همزمان با ۷۲ نفر دوست بوده
طیبه کل امورات زندگیش با اندک حقوقی از صادق براش میموند خرج این علی به ظاهر مرد میکرد،لباس ،خوراک،و حتی ماشین براش گرفت و اونروزا علی ازش گوشی هم میخواست و بهش میگفت پول داییش هست و کلا باید بده به اون
کم کم علی وسایل خونشون رو میبرد میفروخت،یا وسایل ماشین رو ،و میگفت دزد زده
طیبه چون مجردی همیشه باشگاه میرفت و مدال زیاد داشت،و ووشو کار میکرد حریفش میشد و وقتی علی دست بزن پیدا میکرد طیبه هم کوتاه نمیومد و بزن بزن میشده شده بینشون
ماها که اطلاع داشتیم،یعنی من و دوتا خواهر دیگه ی طیبه که اختلاف سنیمون زیاد نبود گفتیم بیاییم یه مدت از خودمون دورشون نکنیم حداقل مارو ببینن و یکم بشه نصیحتشون کرد بخاطر بچشون بتونن مشکلاتشون رو حل کنن
اینجوری شد که دوسال تمام یک شب از هم دور نمیشدیم
دوشب خونه ی ما ،یه شب خونه ی یکی از خواهرا همینطور دایره وار کنار هم ،بچه هامونم با هم بازی میکردن ،علی بیشتر وقتا نمیومد یا وقتایی ما مهمونش میشدیم سعی میکرد خیلی دیر بیاد ،یا اخلاقایی نشون میداد که ما میگفتیم وووای اینکه خیلی خوبه حتما طیبه چیز دیگه ای انتظار داره
ولی وووای نگو که اینا همش فیلم بوده .
میگفتن یه بار که باهم دعواشون شده پسره به بدن خودش چاقو کشیده و رفته پاسگاه شکایت کرده که همسرم منو با چاقو زده
اونجا توی پاسگاه هم همه ی مردا مسخرش کردن و گفتن مشخصه کار خودته و بهش گفتن که آفرین به غیرت چنین زنی که مردی مثل تورو میخواد ادب کنه
اینارو علی خودش برای عمم گفته بود عو...ضی
طیبه بعد اون علی رو از خونه بیرون کرد ،علی هم تهدیدش کرد که پسرشو ازش میگیره،بعد یکی دوماه تعهد محضری از علی گرفت و حتی حق طلاق رو ازش گرفت
ولی بازم دووم نداشت و سه چهارماهی بیشتر طول نکشید اینبار طیبه گفت توافقی چ حتی حضانت پسرتم مال خودت چون میدونم نمیتونم مسئولیت قبول کنم و نمیتونم مثل یه زن به زندگی ادامه بدم
و این شد طلاق،یک ساعته ،بدون هیچی،بدون بچت
و طیله برگشت به زمانی که تازه بیوه شده بود و دوباره رخت سیاه صادق رو پوشید و گفت اینبار کسی از تنش در نیاره تا زمان مرگش