حالا ی چی بگم پشمات بریزه
ما یبار رفته بودیم شهرستانمون بعد بچه های فامیل ی بازی داشتن ک توش جنو احضار میکردی
خونه خالم ی انباری کاهگلی ته حیاطش داشت ک ما اونجا بازی میکردیم
ی شب ک نصفه شب منتظر شدیم مامان باباهامون بخوابن رفتیم تو انباری
داشتیم بازی میکردیم خیلیا مسخره میکردن من خودم درموردشون ب تمسخر تعریف میکردم با رقص و شکلک و این حرفا همه میخندیدن
بعد ی ساعت ک منصرف شدیم چند نفرمون ک اومدیم بیرون از انباری یهو ابجیم شروع کرد جیغ زدن
از حال رفت
وای ی وضعی بودا مامان باباهامون اومدن اخ چقد کتک خوردیم ک چرا اینکار کردین
ابجیم و اب پاچیدن صورتش بهوش اومد تا دو روز زبونش باز نمیشد
بعد ها ک برامون تعریف میکرد میگف سر بریده ی پیرمرد ریش و مو بلندیو ک سفید بوده موهاش و خون دورش بوده رو تو انباری دیده😑