بعد اینکه کتکم زد گفت دیگه نیاخونه.موندم خونه مادربزرگم.بعد زنگ زد گفت تشریف نحصتو بیار خونه بعد ۵ ۶ روز.
بعد همونطور که تو تاپیکای قبلی گفتم اون شب که رفت خونه خانواده شوهرم،شوهرم بهش گفته بود نظرشما راجب عروسی چیه؟بگیرم یا بریم ماه عسل؟
این زن خدانشناسم که رواااااانیم کرده گفته بود من کاری ندارم اصلا به روح پسرم من کاری ندارم هرجور خودتون مبخواین.منو شوهرمم دوس نداریم عروسی بگیریم و گفتیم میریم ماه عسل.از اون روووووز زندگییییمو باززززم سیاه تر ازقبل کردههههه.دائم بهشوهرم میگه گدا میگه اشغال میگه گوه میگه پدرسگ و هزاررررتا فحش ناموسی دیگه که نمیشه بگم.امشب باز شروع کرد بهم حزف زدن.کلی نفرینم کرد.گفت الهی که از پول وام ازدواجش خیر نبینه.الهی که صرف خیر نشه.بهم گفت پدرسگدرحالیکه من پدرم مرده ۲۰ساله و شنبه سالگردشه
گفت الهی که بری و طلاقت بدن.گفت با یه بچه ۵ماهه برگردی من راش نمیدم بچتو.بچه ها یه مادر انقو بدددددددد مگه هستتتتت؟هرچقد بهش خوبی میکنم نمیفهمههههههههه
دارمروانی میشمممممم دعا کنین بمیرهاههههههههههههههههه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭