چرا همش حرفا و کارای خانواده ی شوهر میاد تو ذهنم و من دائم در حال حرص خوردنم

تنها نیستی اکثرا همینن

زرنگ باش کاراشونو انجام نده بچه رو سریع بگیر بگو باید ببرم دارو بدم یا ببرم بخوابونم یا بگو بچه رو نگه دار من برم بالا یه کاری انجام بدم برو دوساعت بعد بیا بذار ادب شن  به رفتاراشونم فکر نکن 

درکت میکنم خونواده شوهر منم همینن خدا جمعشون کنه از رو زمین

حالا من ارتباطمو کم کردم و باهاشون سرسنگینم اوناام باهام کاری ندارن ولی در عین حال باهم رابطه خوبی داریم و مهربون رفتار میکنیم

الان بشینی فکر کنی و خود خوری کنی وضعیت بهتر میشه؟هرکسی هر کاری دوست داره انجام بده ما مسئول رفتار بقیه نیستیم. حیفه مغز آدم برای همچین مسائلی اشغال بشه

رفتار خاهرشوهر و مادرشوهره منم همینه کلا داماد دوستن.

فقط من هیچ وقت خونشون کار نمیکنم هیچ وقت ۱۳ ساله ازدواج کردم.قرار نیست ماهی یه بار میرم جایی کزت بشم میشینم ازم پذیرایی میشه احترامم هم سر جاشه.

منم اصلا کار نمیکنم چون قبلا هرچی احترام میذاشتم و محبت میکردم با بی احترامی جواب میدادن منم دیگه دست به سیاه و سفید نمیزنم ولی اونا همچنان بهم تیکه میندازن منم به رو خودم نمیارم میگم هرچی میخواین بگین تا جونتون دراد

اما در کل من به مدته بی خیال شدم همونجا بتونم جوابشونو میدم نتونم دیگه خودخوری نمیکنم .خیلی راحت شدم .قبلا با هر بار رفتن خونشون من و شوهرم یک هفته دعوا داشتیم که چرا مادرت اینو گفت چرا ال کرد و بل کرد.شوهر م میگفت چرا اخه زندگیمونو تلخ میکنی؟ جواب داری خودت بده بهشون نیا تو خونه دعوا بندازی.منم کم‌کم همین کارو کردم خداروشکر هم اعصاب خودم راحته هم اونا کمتر تیکه میندازن چون جواب هم ندم میخندمو حرفو عوض میکنم بیشتر میسوزن😁

اسی جان مالا منم همین اما منم ببینم تو قیافه ان اصلا محل نمیزارم کاراشونم در حد ظرف شستن یا چای بردنه کارایی دیگه اصلا قبلا میکردم ها ولی الان یه گوشم دره یه گوشم دروازه برا دامادشونم که تشکر میکنه میگم ارا باید تشکر کنید چون داماد و عروس غریبه ان هیچ وظیفه ایی ندارن پسر و دختره که وظیفشونه

دقبقا منم قبلا رو مخ شوهر بیچارن بودن الان فهمیدم اصلا اندازه پشیزی ارزش ندارن که بخاطر اون احمقها زندگیمو تلخ کنم

دقیقا .واقعیت هم همینه.