زنی را می شناسم من*که در یک گوشه ی خانه،میان شستن و پختن؛درون آشپزخانه*که می گوید پشیمان است*چرا دل را به او بسته؛کجا او لایق آنست؟*و با خودزیر لب گوید:گریزانم از این خانه*ولی از خود چنین پرسد:چه کس موهای طفلم راپس از من می زند شانه؟!* زنی را می شناسم من که نای رفتنش رفته*قدم هایش همه خسته*دلش در زیر پاهایش*زند فریاد:دگر بسه
این دنیا به من یه پدرومادرخوب که کنارشون حالم خوب باشه یه شوهرعاشق ومهربون یه بچه ی اروم وبامحبت کلی چیزای دیگه بدهکاره که هیچ وقت بهشون نمیرسم ای خداتروخدالااقل تواون دنیاهم منونسوزون که تواین دنیاجیگرم هم سوخت دیگه نامردی من امیدم فقط به قیامتته اونم انقدرمامانم توفوش هاش گفته خداقیامتت روبسوزونه که ازاونجاهم ناامیدم کاربرسال ۹۱هستم چندسال خواننده خاموش بودم وچندبارتعلیق شدم